پارت ۶۸
پارت ۶۸
دستهای ا/ت رو از خودش جدا کرد
- مگه نمیخواستی خاطره بسازیم
+ بریم
و ا/ت جلو تر از کوک را اوفتاد
و به راه رفتن ا/ت خیره شد
با اخم کمرنگی راه افتاد و خودش رو کنار ش رسوند
- خوب ؟
+ خوب ؟؟
- چیکار کنیم
با حرف کوک بلند خندید
+ اصلا بلدی خاطره بسازی ؟
- هیچ وقت سعی نکردم که انجامش بدم
+ برای خاطره ساختن نیاز نیست حتما کاری کنی همین که از اون لحظه حس آرامش بگیری و تو ذهنت ثبتش کنی یعنی خاطره ساختی
با حرف ا/ت تمام گذشته اش رو به یاد آورد
تنها زمانی که تو ذهنش خودنمایی میکرد ا/ت بود ...
تمام زمان هایی که با ا/ت بود تبدیل شده بود به خاطره
با دین پاهای برهنه ی ا/ت آبرویی بالا انداخت
- چیکار میکنی ؟
+ خوام خیسی آب رو میون انگشت های پام حس کنم
و بدون حرف دیگه ای به سمت دریا قدم برداشت
با دیدن ا/ت که کنار دریا قدم برمیداشت کمی سرش رو خم کرد تا دید بهتری بهش داشته باشه
اون دختر حس زندگی داشت
حسی که کوک هیچوقت ازش بهرمند نشده بود
تمام این مدت سعی میکرد خودش رو گول بزنه سعی میکرد ذهنش رو از ا/ت دور کنه ولی حالا میفهمید که از چه چیزی مهمی دوری میکرد
با برگشت ا/ت و دست تکون دادنش کمی لب هاش رو باز کرد و زیر لب زمزمه کرد
- دختره ی دیونه
به حرکات ا/ت تو آب خیره شد
حالا زانو هاش هم خیس شده بود
قدم هاش رو به اون سمت برداشت و جایی کنار شن ها که خیسی ای مشاهده نمیشد ایستاد
- جلو نرو
با صدای کوک به آرومی برگشت و لبخندی مبهمی زد
+ چرا
- گفتم جلو نرو
+ تو ام بیا
- من از آب خوشم نمیاد
+ ولی از من که خوشت میاد مگه نه ؟
جوابی نداد و گره ی ابرو هاش رو بیشتر کرد
+ نکنه از آب میترسی ! هوم ؟
- مزخرف نگو
+ بیا دیگه
دست هاش رو تو جیب شلوارش برد
+ نمیای ؟ باشه نیا .
و جلو تر رفت با دیدن حجم عظیمی از اب اون هم تاکمر اخمش پر رنگ تر شد
- دختره ی تخس
به آرومی زمزمه کرد و کت بلندش رو دراورد کفش هاشم هم کنار کتش گذاشت خواست ساعت مچی رو در بیاره جسم کوچیک ا/ت رو تو آب دید که در حال غرق شدنه فورا سمتش قدم برداشت و تا جایی که میتونست بهش نزدیک شد حالا حتی موهاش هم خیس شده بود ولی اهمیتی نمی داد
با پیدا کردن ا/ت دستهاش رو زیر باسنش قرار داد و بالا کشیدش نفس آسوده ای کشید حالا سر خودش رو سینه ی ا/ت بود
ا/ت با دیدن کوک که سر تاپاش خیس بود بلند خندید و دستهاش رو دور گردنش گره زد
از بابا بهش خیره شد و چشم هاش رو ریز کرد
+ دیدی اومدی
- دختره ی ... فکر کردم ...
+ فکر کردی غرق شدم ؟ باید بگم من شنا بلدم مستر کوک اخم نکن دیگه
- این چه کاری بود
+ من فقط خاطره ساختم
- سرما میخوری مطمئنم
گره ی دست هاش رو دور گردنش بیشتر کرد
+ ارزشش رو داشت
کوک چیزی نگفت و نگاهی به قطره های آب روی صورت ا/ت کرد
+ جانگ کوکا
- بله
+ منو ببوس .. همینجا تو آب ... طوری منو ببوس که هیچ وقت از یاد نبرمش
با حرف ا/ت سرش رو کج کرد و به لب هاش خیره شد
خواسته ی خودش هم همین بود
لب هاش رو رو لب های ا/ت گذاشت و پلو هاش رو بست و خودش رو به دست زمان سپرد
اگه به کوک بود دلش میخواست تا آخر عمر در هم لحظه بمونه با حرکت لب های ا/ت بوسه ی آرومی رو باهم شروع کردن
می خواست از هر لحظه اش لذت ببره
طوری همدیگه رو می بوسیدند که انگار این آخرین دیدارشون بود
طوری که انگار معشوق بعد سال ها به دیدن یارش رفته بود ......
پایان پارت ۶۸
لایک کنید لطفا ♥️🙏
دستهای ا/ت رو از خودش جدا کرد
- مگه نمیخواستی خاطره بسازیم
+ بریم
و ا/ت جلو تر از کوک را اوفتاد
و به راه رفتن ا/ت خیره شد
با اخم کمرنگی راه افتاد و خودش رو کنار ش رسوند
- خوب ؟
+ خوب ؟؟
- چیکار کنیم
با حرف کوک بلند خندید
+ اصلا بلدی خاطره بسازی ؟
- هیچ وقت سعی نکردم که انجامش بدم
+ برای خاطره ساختن نیاز نیست حتما کاری کنی همین که از اون لحظه حس آرامش بگیری و تو ذهنت ثبتش کنی یعنی خاطره ساختی
با حرف ا/ت تمام گذشته اش رو به یاد آورد
تنها زمانی که تو ذهنش خودنمایی میکرد ا/ت بود ...
تمام زمان هایی که با ا/ت بود تبدیل شده بود به خاطره
با دین پاهای برهنه ی ا/ت آبرویی بالا انداخت
- چیکار میکنی ؟
+ خوام خیسی آب رو میون انگشت های پام حس کنم
و بدون حرف دیگه ای به سمت دریا قدم برداشت
با دیدن ا/ت که کنار دریا قدم برمیداشت کمی سرش رو خم کرد تا دید بهتری بهش داشته باشه
اون دختر حس زندگی داشت
حسی که کوک هیچوقت ازش بهرمند نشده بود
تمام این مدت سعی میکرد خودش رو گول بزنه سعی میکرد ذهنش رو از ا/ت دور کنه ولی حالا میفهمید که از چه چیزی مهمی دوری میکرد
با برگشت ا/ت و دست تکون دادنش کمی لب هاش رو باز کرد و زیر لب زمزمه کرد
- دختره ی دیونه
به حرکات ا/ت تو آب خیره شد
حالا زانو هاش هم خیس شده بود
قدم هاش رو به اون سمت برداشت و جایی کنار شن ها که خیسی ای مشاهده نمیشد ایستاد
- جلو نرو
با صدای کوک به آرومی برگشت و لبخندی مبهمی زد
+ چرا
- گفتم جلو نرو
+ تو ام بیا
- من از آب خوشم نمیاد
+ ولی از من که خوشت میاد مگه نه ؟
جوابی نداد و گره ی ابرو هاش رو بیشتر کرد
+ نکنه از آب میترسی ! هوم ؟
- مزخرف نگو
+ بیا دیگه
دست هاش رو تو جیب شلوارش برد
+ نمیای ؟ باشه نیا .
و جلو تر رفت با دیدن حجم عظیمی از اب اون هم تاکمر اخمش پر رنگ تر شد
- دختره ی تخس
به آرومی زمزمه کرد و کت بلندش رو دراورد کفش هاشم هم کنار کتش گذاشت خواست ساعت مچی رو در بیاره جسم کوچیک ا/ت رو تو آب دید که در حال غرق شدنه فورا سمتش قدم برداشت و تا جایی که میتونست بهش نزدیک شد حالا حتی موهاش هم خیس شده بود ولی اهمیتی نمی داد
با پیدا کردن ا/ت دستهاش رو زیر باسنش قرار داد و بالا کشیدش نفس آسوده ای کشید حالا سر خودش رو سینه ی ا/ت بود
ا/ت با دیدن کوک که سر تاپاش خیس بود بلند خندید و دستهاش رو دور گردنش گره زد
از بابا بهش خیره شد و چشم هاش رو ریز کرد
+ دیدی اومدی
- دختره ی ... فکر کردم ...
+ فکر کردی غرق شدم ؟ باید بگم من شنا بلدم مستر کوک اخم نکن دیگه
- این چه کاری بود
+ من فقط خاطره ساختم
- سرما میخوری مطمئنم
گره ی دست هاش رو دور گردنش بیشتر کرد
+ ارزشش رو داشت
کوک چیزی نگفت و نگاهی به قطره های آب روی صورت ا/ت کرد
+ جانگ کوکا
- بله
+ منو ببوس .. همینجا تو آب ... طوری منو ببوس که هیچ وقت از یاد نبرمش
با حرف ا/ت سرش رو کج کرد و به لب هاش خیره شد
خواسته ی خودش هم همین بود
لب هاش رو رو لب های ا/ت گذاشت و پلو هاش رو بست و خودش رو به دست زمان سپرد
اگه به کوک بود دلش میخواست تا آخر عمر در هم لحظه بمونه با حرکت لب های ا/ت بوسه ی آرومی رو باهم شروع کردن
می خواست از هر لحظه اش لذت ببره
طوری همدیگه رو می بوسیدند که انگار این آخرین دیدارشون بود
طوری که انگار معشوق بعد سال ها به دیدن یارش رفته بود ......
پایان پارت ۶۸
لایک کنید لطفا ♥️🙏
۱۷۹.۹k
۱۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.