part5
part5
مین هی.اره راستی چهرت...
خانم هان. مین هیییی
مین هی.اوففف باید برم
تهیونگ.میخوای بری... اینقدر زود
مین هی.اره خداحافظ ته ته
تهیونگ.خدا....حافظ
خانم هان.دختره هرزه کجا بودیییی
مین هی.معذرت میخوام
خانم هان. دختره........
ندیمه.بانوی من بانوی من
هان.چیشده
ندیمه.ملکه ملکه....
هان.ملکه چی بگو دیگه
ندیمه.ملکه غذای تند خوردند و مریض شدند
هان.وای حالا چیکار کنیم
ندیمه.بانوی من نگران نباشید مثل اینکه چون زیاد اشتها نداشتند زیاد نخوردند و رو به بهبودی هستند
هان.چقدر خوب ....خب تو میتونی بری
هان.مین هی احیانا تو قرار نبود که میز ملکه را بچینی
مین هی.بانوی من خب ...من
هان.تو چییی دختره خیره سر
مین هی.بانوی من من رو ببخشید این کار دیگه تکرار نمیکنم
هان.باشه میبخشمت اما انتظار نداری که از مجازاتت صرف نظر کنم
مین هی.چی....
هان.بگریدش
مین هی.نه نه با من چیکار دارید*دو تا ندیمه دست هامو گرفتند و بردند به یک جایی و دستامو به بالا بستند
هان.فکر کردی میتونی بدون مجازات قِصِر در بری
مین هی.شما میخواید چیکار کنید
هان.الان میفهمی
مین هی *به اون دختره گفت که با اون چوبش به پشتم بزنه *
چند دقیقه بعد
مین هی.*40ضربه محکم اینقدر پشتم درد میکرد که نمیتونستم رو پاهام بیستم بازم کردن که درجا افتادم زمین
هان.حقته حالا امشب هم همینجا باش تا از سرما یخ بزنی
مین هی.رفت و من دیگه نفهمیدم چیشد که چشم هام سیاهی رفت و همونجا افتادم
تهیونگ.داشتم همین جوری قدم میزدم و گفتم برم پیش مین هی و ببینم این خانم هان که میگه کیه که دیدم یکی اون وسط افتاده دیدم مین هیه و پشتش خونیه رفتم پیشش
تهیونگ.مین هی مین هی *برآید استایل بغلش کردم و جوری که کسی نفهمه بردمش به اقامتگاه خودم...
(چطور بود ....احساس میکنم مین هی و تهیونگ و زود باهم آشنا کردم حالا نظر شما چیه؟؟)
مین هی.اره راستی چهرت...
خانم هان. مین هیییی
مین هی.اوففف باید برم
تهیونگ.میخوای بری... اینقدر زود
مین هی.اره خداحافظ ته ته
تهیونگ.خدا....حافظ
خانم هان.دختره هرزه کجا بودیییی
مین هی.معذرت میخوام
خانم هان. دختره........
ندیمه.بانوی من بانوی من
هان.چیشده
ندیمه.ملکه ملکه....
هان.ملکه چی بگو دیگه
ندیمه.ملکه غذای تند خوردند و مریض شدند
هان.وای حالا چیکار کنیم
ندیمه.بانوی من نگران نباشید مثل اینکه چون زیاد اشتها نداشتند زیاد نخوردند و رو به بهبودی هستند
هان.چقدر خوب ....خب تو میتونی بری
هان.مین هی احیانا تو قرار نبود که میز ملکه را بچینی
مین هی.بانوی من خب ...من
هان.تو چییی دختره خیره سر
مین هی.بانوی من من رو ببخشید این کار دیگه تکرار نمیکنم
هان.باشه میبخشمت اما انتظار نداری که از مجازاتت صرف نظر کنم
مین هی.چی....
هان.بگریدش
مین هی.نه نه با من چیکار دارید*دو تا ندیمه دست هامو گرفتند و بردند به یک جایی و دستامو به بالا بستند
هان.فکر کردی میتونی بدون مجازات قِصِر در بری
مین هی.شما میخواید چیکار کنید
هان.الان میفهمی
مین هی *به اون دختره گفت که با اون چوبش به پشتم بزنه *
چند دقیقه بعد
مین هی.*40ضربه محکم اینقدر پشتم درد میکرد که نمیتونستم رو پاهام بیستم بازم کردن که درجا افتادم زمین
هان.حقته حالا امشب هم همینجا باش تا از سرما یخ بزنی
مین هی.رفت و من دیگه نفهمیدم چیشد که چشم هام سیاهی رفت و همونجا افتادم
تهیونگ.داشتم همین جوری قدم میزدم و گفتم برم پیش مین هی و ببینم این خانم هان که میگه کیه که دیدم یکی اون وسط افتاده دیدم مین هیه و پشتش خونیه رفتم پیشش
تهیونگ.مین هی مین هی *برآید استایل بغلش کردم و جوری که کسی نفهمه بردمش به اقامتگاه خودم...
(چطور بود ....احساس میکنم مین هی و تهیونگ و زود باهم آشنا کردم حالا نظر شما چیه؟؟)
۱.۹k
۱۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.