part90
#part90
.....رستا
بعدازاونروزدیروزجونگکوکو دیدم هرچی میخواست باهام حرف بزنه باهاش مثله غریبه هارفتارمیکردم درحالی که قلب خودم تیکه تیکه بود درحالی که اشک تاپشت پلکام آمده بودبرایه همین جرعت نمیکردم به چشایه تیله ایه رنگ شبش نگاه کنم بااینکه دلم برایه غرق شدن تویه سیاهیش تنگ بودولی حاضرم حتی به خاطرش بمیرم کنار گذاشتن قلبم که چیزی نیس جونگکوک دوباره زنگ زد این چندمین باره ولی بزاربرایه یه بار دیگه که شده صداشو بشنوم+الو باصدایه اعصبی گفت_رستاچته چراهرچی زنگ میزنم جواب نمیدی+جواب دادم دیگه کاری باهام داری_این مسخرهبازیاچیه رستاهامن کاری کردم که توناراحت بشی+ن جونگکوک ولی ببین،بیاتمومش کنیم جونم درامدتاگفتمش تن صدایه جونگکوک دیگه داشت گوشموکرمیکرد_این چرندیاتاچیه که داری میگی یعنی چی بیاتمومش کنیم مگه بچه بازیه چیشده که یهوداری اینارو میگی+هیچی جونگکوک فقط به نظرم رابطمون مسخرس ماهیچوقت نمیتونیم باهم باشیم اگه بخواین هم بقیه نمیزارن_چی داری میگی توهاااکی میتونه ماروازهم جداکنه کی همچین قدرتی داره+ارمیاساسنگانمیدونم هیترا_ماازقبلشم میدونستیم همچین کسایی توزندگیه من هستن توام میدونستی ولی پاپس نکشیدی انقداصرارکردی تاقلب منو ماله خدت کردی حالا امدی به من چی میگی اینکه رابطمون مسخرس من فردا میام اونجا بهتره که تااون موقع این فکرایه مسخرروازسرت بندازی بیرون خب دیگه نزاشت اعتراض کنم قطع کرداگه فردابیادبایدچیکارکنم نکنه بلایی سرش بیارن نکنه فکر کنم هنوزقرارمیزاریم چیکارکنم خدایاتاصبح نتونستم پلک روهم بزارم همش داشتم گریه میکردم ولی میدونم که چیکارکنم.......کوک بعدازحرف زدن بارستااعصابم خیلی خوردبودحتی گریه هم کردم حرفاش اصلا به نظرم نرمال نبودیعنی چی شده بود ....از خواب که بلندشدم سریع آماده شدمورفتم به سمت خونشون فکر کنم سه ساعت بیشترنخوابیدم بعدازچندبارزنگ زدن افراایفونوجواب دادوقتی فهمیدمنم اولش تعجب کردبعددروبازکردوقتی اندازه خونروبازکنه بدون هیچ حرفی کنارش زدمورفتم طرف اتاق افرا:چیشده جونگکوک شی این وقت صبح اینجا چیکار میکنی+بارستاکاردارم رفتم داخل اتاقشودروبستم رویه تخت بالشتوبغل کرده بودوتوخودش مثله همیشه مچاله شده بود انقدکوچولودیده میشدکه میشدخوردتش یه لحظه همه اعصبانیتام یادم رفت کنارش رویه تخت درازکشیدموشروع کردم به بازی کردن موهای لخت مشکیش انقدتوبغلم که بودارامش داشتم که نفهمیدم چطورخوابم بردباتکونایه ریزی از خواب بیدار شدم رستابودداشت بلندمیشدمه کشیدمش دوباره توبغلم اینبارمحکم تر
.....رستا
بعدازاونروزدیروزجونگکوکو دیدم هرچی میخواست باهام حرف بزنه باهاش مثله غریبه هارفتارمیکردم درحالی که قلب خودم تیکه تیکه بود درحالی که اشک تاپشت پلکام آمده بودبرایه همین جرعت نمیکردم به چشایه تیله ایه رنگ شبش نگاه کنم بااینکه دلم برایه غرق شدن تویه سیاهیش تنگ بودولی حاضرم حتی به خاطرش بمیرم کنار گذاشتن قلبم که چیزی نیس جونگکوک دوباره زنگ زد این چندمین باره ولی بزاربرایه یه بار دیگه که شده صداشو بشنوم+الو باصدایه اعصبی گفت_رستاچته چراهرچی زنگ میزنم جواب نمیدی+جواب دادم دیگه کاری باهام داری_این مسخرهبازیاچیه رستاهامن کاری کردم که توناراحت بشی+ن جونگکوک ولی ببین،بیاتمومش کنیم جونم درامدتاگفتمش تن صدایه جونگکوک دیگه داشت گوشموکرمیکرد_این چرندیاتاچیه که داری میگی یعنی چی بیاتمومش کنیم مگه بچه بازیه چیشده که یهوداری اینارو میگی+هیچی جونگکوک فقط به نظرم رابطمون مسخرس ماهیچوقت نمیتونیم باهم باشیم اگه بخواین هم بقیه نمیزارن_چی داری میگی توهاااکی میتونه ماروازهم جداکنه کی همچین قدرتی داره+ارمیاساسنگانمیدونم هیترا_ماازقبلشم میدونستیم همچین کسایی توزندگیه من هستن توام میدونستی ولی پاپس نکشیدی انقداصرارکردی تاقلب منو ماله خدت کردی حالا امدی به من چی میگی اینکه رابطمون مسخرس من فردا میام اونجا بهتره که تااون موقع این فکرایه مسخرروازسرت بندازی بیرون خب دیگه نزاشت اعتراض کنم قطع کرداگه فردابیادبایدچیکارکنم نکنه بلایی سرش بیارن نکنه فکر کنم هنوزقرارمیزاریم چیکارکنم خدایاتاصبح نتونستم پلک روهم بزارم همش داشتم گریه میکردم ولی میدونم که چیکارکنم.......کوک بعدازحرف زدن بارستااعصابم خیلی خوردبودحتی گریه هم کردم حرفاش اصلا به نظرم نرمال نبودیعنی چی شده بود ....از خواب که بلندشدم سریع آماده شدمورفتم به سمت خونشون فکر کنم سه ساعت بیشترنخوابیدم بعدازچندبارزنگ زدن افراایفونوجواب دادوقتی فهمیدمنم اولش تعجب کردبعددروبازکردوقتی اندازه خونروبازکنه بدون هیچ حرفی کنارش زدمورفتم طرف اتاق افرا:چیشده جونگکوک شی این وقت صبح اینجا چیکار میکنی+بارستاکاردارم رفتم داخل اتاقشودروبستم رویه تخت بالشتوبغل کرده بودوتوخودش مثله همیشه مچاله شده بود انقدکوچولودیده میشدکه میشدخوردتش یه لحظه همه اعصبانیتام یادم رفت کنارش رویه تخت درازکشیدموشروع کردم به بازی کردن موهای لخت مشکیش انقدتوبغلم که بودارامش داشتم که نفهمیدم چطورخوابم بردباتکونایه ریزی از خواب بیدار شدم رستابودداشت بلندمیشدمه کشیدمش دوباره توبغلم اینبارمحکم تر
۴.۱k
۱۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.