Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
ₚₐᵣₜ²³
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
نمیدونم از کی اونجا بود که ما رو می پایید اما ديدنش نفسم رو بند آورد....فقط امیدوارم از اون لحظه ای نباشه که دست تهیونگ روی شونه ام نشسته بود.
قدمی عقب تر رفتم و محکم و عصبی گفتم:
ا/ت : دیگه به من نزدیک نشو، کاری به منو زندگیم نداشته باش.
سری تکون داد و با تمسخر گفت:
تهیونگ: پس فردا از درس من امتحان داری، میدونستی ؟!.
نگاهم با آوارگی نشست توی چشماش، نگاهش بین چشمام چرخید و بی نفسی به لبهام خیره شد. عقب رفتم و چسبیدم به ديوار، اون لحظه از نگاهش تمام بدنم انقباض گرفته بود.
تيز تر گفت:
تهیونگ: فردا بعد از کلاس بمون باهات کار دارم.
ته دلم خالی شد، سرش رو کمی جلو کشید و آروم تر گفت:
تهیونگ: خودم بهت پیام میدم بیای دفترم.
عقب رفت و پیچید که به سمت در هال بره.
با دل شوره به سمت پنجره نگاه کردم. پرده زده بود و دیگه همونی ای پشت پنجره نبود که ما رو ببینه.
با نفرت گفتم:
ا/ت : تو چی از جون من میخوای که راحتم نمیزاری؟!..
تهیونگ: امتحان سختی در پیش داری باید درموردش بهت راهکار بدم.
ا/ت : دست از سرم بردار.
ایستاد و از روی شونه اش نگاهم کرد.
تهیونگ: بهتره دست از این عقاید مسخره برداری. این لباس های سیاه رو هم دیگه از تنت دربیار.
ا/ت : تو حق نداری به من بگی چیکار کنم...
دوباره راه افتاد و با بی خیالی گفت:
تهیونگ: بیا تو هوا سرده، آستین ت و لباست خیس شدن یه وقت سرما میخورد.
همون جا وا رفتم و تکیه دادم به ديوارِ سرد، بی اراده اشکی از چشمم فرو ریخت، به کدوم راه نجاتی چنگ بزنم وقتی حتی موندَنَم توی این خونه به خواست و اراده همین مَرده؟!..
یاد اون روزی افتادم از سر قبر جین برگشتیم خونه ی همونی.
"گذشته "
"منو مامانم و نایون و همونی توی ماشین تهیونگ بودیم.
وقتی همه پیاده شدن قبل از اینکه من پیاده بشم آروم بهم گفت:
تهیونگ: اینارو رد کن برگردن شهرشون، بگو نمیخوای بری،عزای شوهرتو بهونه کن واسه موندن، منم همونی و راضی میکنم بمونی پیشش.
اون لحظه بهقدری عصبی بودم که محکم گفتم:
ا/ت : خفه شو، دیگه نمیتونی جلومو بگیری.
از تو آینه نگاهم کرد و ابرو بالا انداخت:
تهیونگ: مطمئنی؟!..
ا/ت : آره مطمئنِ مطمئنم... دیگه هیچی برام مهم نیست... من میرم تو هم هر غلطی خواستی بکن.
اینو گفتم و به خیال خودم با این جمله همه چیز تموم میشه، اما با حرفی که اون زد من دوباره مجبور شدم بمونم جایی که اون میخواست..."
ₚₐᵣₜ²³
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
نمیدونم از کی اونجا بود که ما رو می پایید اما ديدنش نفسم رو بند آورد....فقط امیدوارم از اون لحظه ای نباشه که دست تهیونگ روی شونه ام نشسته بود.
قدمی عقب تر رفتم و محکم و عصبی گفتم:
ا/ت : دیگه به من نزدیک نشو، کاری به منو زندگیم نداشته باش.
سری تکون داد و با تمسخر گفت:
تهیونگ: پس فردا از درس من امتحان داری، میدونستی ؟!.
نگاهم با آوارگی نشست توی چشماش، نگاهش بین چشمام چرخید و بی نفسی به لبهام خیره شد. عقب رفتم و چسبیدم به ديوار، اون لحظه از نگاهش تمام بدنم انقباض گرفته بود.
تيز تر گفت:
تهیونگ: فردا بعد از کلاس بمون باهات کار دارم.
ته دلم خالی شد، سرش رو کمی جلو کشید و آروم تر گفت:
تهیونگ: خودم بهت پیام میدم بیای دفترم.
عقب رفت و پیچید که به سمت در هال بره.
با دل شوره به سمت پنجره نگاه کردم. پرده زده بود و دیگه همونی ای پشت پنجره نبود که ما رو ببینه.
با نفرت گفتم:
ا/ت : تو چی از جون من میخوای که راحتم نمیزاری؟!..
تهیونگ: امتحان سختی در پیش داری باید درموردش بهت راهکار بدم.
ا/ت : دست از سرم بردار.
ایستاد و از روی شونه اش نگاهم کرد.
تهیونگ: بهتره دست از این عقاید مسخره برداری. این لباس های سیاه رو هم دیگه از تنت دربیار.
ا/ت : تو حق نداری به من بگی چیکار کنم...
دوباره راه افتاد و با بی خیالی گفت:
تهیونگ: بیا تو هوا سرده، آستین ت و لباست خیس شدن یه وقت سرما میخورد.
همون جا وا رفتم و تکیه دادم به ديوارِ سرد، بی اراده اشکی از چشمم فرو ریخت، به کدوم راه نجاتی چنگ بزنم وقتی حتی موندَنَم توی این خونه به خواست و اراده همین مَرده؟!..
یاد اون روزی افتادم از سر قبر جین برگشتیم خونه ی همونی.
"گذشته "
"منو مامانم و نایون و همونی توی ماشین تهیونگ بودیم.
وقتی همه پیاده شدن قبل از اینکه من پیاده بشم آروم بهم گفت:
تهیونگ: اینارو رد کن برگردن شهرشون، بگو نمیخوای بری،عزای شوهرتو بهونه کن واسه موندن، منم همونی و راضی میکنم بمونی پیشش.
اون لحظه بهقدری عصبی بودم که محکم گفتم:
ا/ت : خفه شو، دیگه نمیتونی جلومو بگیری.
از تو آینه نگاهم کرد و ابرو بالا انداخت:
تهیونگ: مطمئنی؟!..
ا/ت : آره مطمئنِ مطمئنم... دیگه هیچی برام مهم نیست... من میرم تو هم هر غلطی خواستی بکن.
اینو گفتم و به خیال خودم با این جمله همه چیز تموم میشه، اما با حرفی که اون زد من دوباره مجبور شدم بمونم جایی که اون میخواست..."
۴.۰k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.