ا.ت:بفرمایین....
ا.ت:بفرمایین....
که یهو یه دستمال گذاشت دم دهن ا.ت و بیهوش شد و اون داخل یه ون مشکی بردن
(چن مین بعد ویو ا.ت)
سرمخیلی درد میکرد توی اتاق خواب رو یه تخت بود سرم درد میکرد که یهو یادم افتاد که من به اون اقاهه امدم تا اونور خیابوم بعد چشمام سیاهی رفت...عاه سرم..... من دزد شدم وای حالا چیکار کنم رفتم در باز کنم که قفل بود
ا.ت:درو باز کنین لطفا در رو باز کنین ....چرا هچیکس نیست (باداد)
ا.ت رفت رو تخت نشست که یهو قفل در باز شد و بابای ا.ت امد تو ا.ت از رو تخت بلندشد
ا.ت:تو ... تو منو دزدیدی اره ولم کن برم
بابا:دخترم وایسا دو دقیقه باهم حرف بزنیم لطفا
ا.ت:.... باشه
ا.ت و پدرش کنار هم نشستن رو تخت
بابا:بیبن دخترم ... من می خواستم از ینفر اسلحه بخرم ولی....
ا.ت:ولی چی اصن واسه چی می خوای اسلحه بخری اصن واسه چی به من میگی
بابا:خوب تو گوش کن دخترم .....اون یارو بهم گفت که اسلحه ها رو بهم نمیده ولی به شرطی بهم میده که..... تو رو در عوض اون اسلحه ها بدم
ا.ت:چی ... تو به چه حقی اینکارو کردی تو که هیچوقت واسه پدری نکردی به چه حقیییی(باداد)
بابا:متاسفم دخترم من نمی خواستماینکارو کنم .... زن بابات مجبورم کرد (با گریه )
ا.ت:نمی خوام از اینجا برو بیرون برووو(با گریه)
بابا:شرمنده دخترم..... فردا اماده باش میاد دنبالت
بابای ا.ت میره و ا.ت شروع میکنه چند مین بعد خوابش میبره که بیدار میشه و بابای ا.ت هم میاد تو
بابا:دخترم بیدارش شدی
ا.ت:به من نگو دخترم چی می خوای
بابا:چیزی نمی خواستم فقط می خواستم این عکسمامانت رو بهت بدم فکر کنم عکسی ازش نداری
ا.ت قاب عکس رو میگره
ا.ت:چقدر مامانم خوشگل بوده
بابا:اره خیلی ....
که یهو خدمتکار میاد تو
خدمتکار:اقا امدن
بابا:چی انقدر زود
خدمتکار :بله
بابا:دخترم تو برو آماده شو اون کسی که تو رو خریده بود الان میاد
ا.ت:با...شه (با گریه )
بابای ا.ت میره و ا.ت حاضر میشه ا.ت تو اتاق خواب رو تخت نشسته که یهو کوک میاد و کت شلوار مشکی تنش بود
ا.ت:کوک ... کوک تو اینجا چیکار میکنی لطفا کمکم کن بابام می خواد منو به یه مرده بفروشه (ا.ت میره کوک رو بغل میکنه)
کوک ا.ت رو پس میزنه
کوک:من تورو از بابات خریدم
ا.ت:چی میگی
کوک:دارم راست میگم
ا.ت:ولی من نمی خوام
کوک خیلی محکم کمر ا.ت رو میگیره و به خودش نزدیک میکنه ا.ت سعی میکنه خودشو خلاص کنه ولی نمی تونه
کوک:اگه نمی خوای مال من باشی می خوایمال تهیونگ باشی ارههه(با داد)
ا.ت:ولم کنن
کوک:من دوست داشتم ولی وقتی تو با تهیونگ اون کارو کرد خیلی خورد شدن
ا.ت:ولم کن تصادفی بود قصدی نبود
کوک:خفه شو
کوک کمر رو ول میکنه و با خودش بزور میبره تو ماشین
ا.ت:ولم کن من نمی خوام با تو زندگی کنم عوضی ولم کن
ا.ت دستش رو بالا میاره تا کوک رو بزنه اما قبل اینکه ا.ت بزنه کوک میزنه
کوک:خفه شو دیگه راه فرارنیست تو دیگه مال منی چه بخوای چه نخوای
ا.ت:کوک ... ولم کن تو که اینجوری نبودی (با گریه )
کوک:دیگه بهم نمیگی کوک میگی جونگکوک فهمیدی
ا.ت هیچی نمیگیه و ساکت میمونه تا میرسن به خونه جونگکوک خیلی بزرگ بود شبیه قصر بود ا.ت میره داخل و کوک میبرتش تو اتاق
کوک:فکر فرار به سرت نزنه که واسه ت خیلی بد میشه .......
(خماریییییی)
شرط
لایک۳۰
کامنت ۵۰
که یهو یه دستمال گذاشت دم دهن ا.ت و بیهوش شد و اون داخل یه ون مشکی بردن
(چن مین بعد ویو ا.ت)
سرمخیلی درد میکرد توی اتاق خواب رو یه تخت بود سرم درد میکرد که یهو یادم افتاد که من به اون اقاهه امدم تا اونور خیابوم بعد چشمام سیاهی رفت...عاه سرم..... من دزد شدم وای حالا چیکار کنم رفتم در باز کنم که قفل بود
ا.ت:درو باز کنین لطفا در رو باز کنین ....چرا هچیکس نیست (باداد)
ا.ت رفت رو تخت نشست که یهو قفل در باز شد و بابای ا.ت امد تو ا.ت از رو تخت بلندشد
ا.ت:تو ... تو منو دزدیدی اره ولم کن برم
بابا:دخترم وایسا دو دقیقه باهم حرف بزنیم لطفا
ا.ت:.... باشه
ا.ت و پدرش کنار هم نشستن رو تخت
بابا:بیبن دخترم ... من می خواستم از ینفر اسلحه بخرم ولی....
ا.ت:ولی چی اصن واسه چی می خوای اسلحه بخری اصن واسه چی به من میگی
بابا:خوب تو گوش کن دخترم .....اون یارو بهم گفت که اسلحه ها رو بهم نمیده ولی به شرطی بهم میده که..... تو رو در عوض اون اسلحه ها بدم
ا.ت:چی ... تو به چه حقی اینکارو کردی تو که هیچوقت واسه پدری نکردی به چه حقیییی(باداد)
بابا:متاسفم دخترم من نمی خواستماینکارو کنم .... زن بابات مجبورم کرد (با گریه )
ا.ت:نمی خوام از اینجا برو بیرون برووو(با گریه)
بابا:شرمنده دخترم..... فردا اماده باش میاد دنبالت
بابای ا.ت میره و ا.ت شروع میکنه چند مین بعد خوابش میبره که بیدار میشه و بابای ا.ت هم میاد تو
بابا:دخترم بیدارش شدی
ا.ت:به من نگو دخترم چی می خوای
بابا:چیزی نمی خواستم فقط می خواستم این عکسمامانت رو بهت بدم فکر کنم عکسی ازش نداری
ا.ت قاب عکس رو میگره
ا.ت:چقدر مامانم خوشگل بوده
بابا:اره خیلی ....
که یهو خدمتکار میاد تو
خدمتکار:اقا امدن
بابا:چی انقدر زود
خدمتکار :بله
بابا:دخترم تو برو آماده شو اون کسی که تو رو خریده بود الان میاد
ا.ت:با...شه (با گریه )
بابای ا.ت میره و ا.ت حاضر میشه ا.ت تو اتاق خواب رو تخت نشسته که یهو کوک میاد و کت شلوار مشکی تنش بود
ا.ت:کوک ... کوک تو اینجا چیکار میکنی لطفا کمکم کن بابام می خواد منو به یه مرده بفروشه (ا.ت میره کوک رو بغل میکنه)
کوک ا.ت رو پس میزنه
کوک:من تورو از بابات خریدم
ا.ت:چی میگی
کوک:دارم راست میگم
ا.ت:ولی من نمی خوام
کوک خیلی محکم کمر ا.ت رو میگیره و به خودش نزدیک میکنه ا.ت سعی میکنه خودشو خلاص کنه ولی نمی تونه
کوک:اگه نمی خوای مال من باشی می خوایمال تهیونگ باشی ارههه(با داد)
ا.ت:ولم کنن
کوک:من دوست داشتم ولی وقتی تو با تهیونگ اون کارو کرد خیلی خورد شدن
ا.ت:ولم کن تصادفی بود قصدی نبود
کوک:خفه شو
کوک کمر رو ول میکنه و با خودش بزور میبره تو ماشین
ا.ت:ولم کن من نمی خوام با تو زندگی کنم عوضی ولم کن
ا.ت دستش رو بالا میاره تا کوک رو بزنه اما قبل اینکه ا.ت بزنه کوک میزنه
کوک:خفه شو دیگه راه فرارنیست تو دیگه مال منی چه بخوای چه نخوای
ا.ت:کوک ... ولم کن تو که اینجوری نبودی (با گریه )
کوک:دیگه بهم نمیگی کوک میگی جونگکوک فهمیدی
ا.ت هیچی نمیگیه و ساکت میمونه تا میرسن به خونه جونگکوک خیلی بزرگ بود شبیه قصر بود ا.ت میره داخل و کوک میبرتش تو اتاق
کوک:فکر فرار به سرت نزنه که واسه ت خیلی بد میشه .......
(خماریییییی)
شرط
لایک۳۰
کامنت ۵۰
۷.۸k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.