تسخیر شده پارت¹
هاستور:برده ها کجان؟
یکی از کارکنان:آنها توی اتاقشون هستن و دارن استراحت میکنن
هاستور:خوبه،لطفا دکتر رو صدا کن و بگو که هاستور کارت داره...
همون کارکن ه:چشم
هاستور:خوب پس به کارت ادامه بده...
*دکتر نیکولاس'البته اونجوری که یادم میاد'وارد اتاق میشه*
دکتر:یکی از کارکنان گفته بودند که مارا احضار کرده اید،چه شده؟
هاستور:پادشاه دستوری داده است
*دکتر و هاستور باهم اینجوری حرف میزنن*
دکتر:ها؟چه دستوری؟
هاستور:فقط خوب به حرف هایم گوش بکن
*رفتیم سراغ برده ها*
پتنیا:واقعا؟ما نمیتوانیم دیگر این کار ها را تحمل کنیم،علاوه بر شکنجه،هم مارا تحقیر میکنند،بچه های پادشاه مسخره مان میکنند،از ما ها کار میکشند!!!کی این عذاب ها تمام میشوند؟*پنی هم با لحن اینجوری حرف میزد یکم که رفتیم جلو لحنش فرق میکنه*
یکی از برده ها:آنها تا ما را نکشند دست بردار نیستند!تا وقتی نمرده ایم این عذاب ها ادامه دارند!
پتنیا:یعنی قرار است تا کی زنده بمانیم؟
*در باز میشه*
دکتر:برده ها......پادشاه به ما دستوری داده است،لطفا با ما بیایید!
*پتنیا که با یکی از برده ها به اسم هلن دوست بود*
پتنیا:یعنی مارا کجا میبرند؟
هلن:نمیدانم....ولی اگر دکتر میبرد حتما اتفاق خوبی نمی افتد
پتنیا:اینجا خیلی سرد است،استرس مرا فرا گرفته...
هلن:من هم همینطور....
ادامه دارد...
*و اینکه یه مدت از هیروشیما پست نمیزارم چون ایده ای برای اون ندارم:)و تو کامنتا بگید پارت بعد میخواید یا نه:)*
یکی از کارکنان:آنها توی اتاقشون هستن و دارن استراحت میکنن
هاستور:خوبه،لطفا دکتر رو صدا کن و بگو که هاستور کارت داره...
همون کارکن ه:چشم
هاستور:خوب پس به کارت ادامه بده...
*دکتر نیکولاس'البته اونجوری که یادم میاد'وارد اتاق میشه*
دکتر:یکی از کارکنان گفته بودند که مارا احضار کرده اید،چه شده؟
هاستور:پادشاه دستوری داده است
*دکتر و هاستور باهم اینجوری حرف میزنن*
دکتر:ها؟چه دستوری؟
هاستور:فقط خوب به حرف هایم گوش بکن
*رفتیم سراغ برده ها*
پتنیا:واقعا؟ما نمیتوانیم دیگر این کار ها را تحمل کنیم،علاوه بر شکنجه،هم مارا تحقیر میکنند،بچه های پادشاه مسخره مان میکنند،از ما ها کار میکشند!!!کی این عذاب ها تمام میشوند؟*پنی هم با لحن اینجوری حرف میزد یکم که رفتیم جلو لحنش فرق میکنه*
یکی از برده ها:آنها تا ما را نکشند دست بردار نیستند!تا وقتی نمرده ایم این عذاب ها ادامه دارند!
پتنیا:یعنی قرار است تا کی زنده بمانیم؟
*در باز میشه*
دکتر:برده ها......پادشاه به ما دستوری داده است،لطفا با ما بیایید!
*پتنیا که با یکی از برده ها به اسم هلن دوست بود*
پتنیا:یعنی مارا کجا میبرند؟
هلن:نمیدانم....ولی اگر دکتر میبرد حتما اتفاق خوبی نمی افتد
پتنیا:اینجا خیلی سرد است،استرس مرا فرا گرفته...
هلن:من هم همینطور....
ادامه دارد...
*و اینکه یه مدت از هیروشیما پست نمیزارم چون ایده ای برای اون ندارم:)و تو کامنتا بگید پارت بعد میخواید یا نه:)*
- ۱.۴k
- ۲۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط