اما من عاشقتم

اما من عاشقتم!
پارت ۵



ویو کوک

از خواب بیدار شدم چی اینجا کجاست چرا دستام بستس وایسا جیمین کجاست

کوک: جیمین(صدای گرفته )

جمیمین : هوم

کوک : اینجا کجاست چرا انقدر تاریکه

هییی یکی درو باز کنه (داد)

تهیونگ درو باز کرد که چشمای کوک و جیمین از تعجب از حدقه زد بیرون

کوک: ت..تو..تو

تهیونگ: آره من فکر کنم شناختی (بم،پوزخند )
پس اینطور که یه نفر میخواد بدونه داخل خونم چه خبره درسته؟


کوک : چی تو از کجا فهم

تهیونگ : هه... خودتو لو دادی


کوک: تروخدا دوستم و ول کن اون کاری
نکرده هرکاری داری با من اونو ول کن

تهیونگ: هرکاری‌؟

کوک: اااره فقط اونو ول کنید

تهیونگ: باشه.... نگهبانا(داد)

علامت نگهبان ×

×بله آقا

تهیونگ: اینو از اینجا بندازین بیرون

× چشم


جیمین و انداخت بیرون بعد تهیونگ یه

صندلی آورد جلوی کوک و نشست


تهیونگ : خب گفتی هرکاری درسته ؟

کوک: آره (ترسیده از اینکه سر جیمین بلایی

بیارن )

تهیونگ : خب پس از این به بعد تو تا

اخریننن نفست اینجا میمونی به عنوان یه

برده


کوک: چچچی ااما

تهیونگ: اما و اگر نداریم وگرنه اون رفیقت

دیگه زنده نمیمونه فهمیدی ‌؟

کوک: اوهوم


تهیونگ: اوهوم نه باید بگی بله تازشم بخاطر

این کارت تا یک هفته اینجا میمونی

فهمیدی ؟


کوک: بله (گریه )




چند روز همینطور گذشت بدون آب و غذا و

بسته به صندلی طوری که انگار مرده بود

که یه دفعه در باز شد


تهیونگ: خب از الان میتونی بیای بیرون


کوک: واقعا؟( باصدای لرزون )

تهیونگ دستای کوک و باز کرد و پاهاشم

همینطور خواست بلند بشه که یدفعه

بیهوش شد ولی تهیونگ گرفتش

تهیونگ: اوففف حالا کی اینو جمع کنه


تهیونگ به دکتر عمارتش زنگ زد و اومد

داخل اتاق در حال معاینه بود که لب باز کرد

و گفت

علامت دکتر +

تهیونگ: چی شد ؟

+ بدنشون به شدت ضعیف شدن باید خوب

غذا و ویتامینه بخورن براشون دارو ها رو

نوشتم لطفا بخورن

تهیونگ : هوم میتونی بری

+ چشم

ویو ته

رفتم توی اتاق موهاشو از جلوی صورتش زدم

کنار چقدر خوشگل بود چچی چی میگی اون

فقط یه جاسوسه باید مراقب باشم کاری نکنه


همینطور که داشت نگاش می‌کرد چشماشو

باز کرد

ویو کوک

با حس یه سوزشی توی دستم بیدار شدم

اون عوضی همینطور زل زده بود بهم

تهیونگ : هوم بلخره بیدار شدی ؟

کوک: چیه نکنه مشکل داری

تهیونگ: درست حرف بزن وگرنه همین جا

چالت میکنم فهمیدی؟(با چشمای ترسناک )

کوک: بله (بی حوصله )

تهیونگ: همینجا میمونی تا اجوما برات غذا

بیاره

رفت درو هم پشت سرش بست
دیدگاه ها (۰)

اما من عاشقتم!پارت ۴ ویو کوک همینطور داشتم بهشون نگاه مقکردم...

یلدای شمایی که به شیرینی هندوانه هستید مبارککک🍉🍉🍉🍉🍉🍉

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط