پارت رویای شیرین زندگی تلخ
پارت رویای شیرین زندگی تلخ
با صدای جیر جیر در چشمام رو باز کردم و یکم مالیدمشون وای 😮 همون پسره بود که مامانش یه پا هیولا بود اون پسره گفت:
$مونیکا.... مونیکا بلند شو
~سلام ببخشید اسم منو از کجا می دونید؟
$از خانم آسبو پرسیدم (خانم آسبو همون خانمیه اولین کسی بود که مونیکا توی این خونه دید واگه یادتون باشه علامتش (€) این بود)
~آها
$خب الان بلند شو باید ببرمت و یه جا قایمت کنم
~چرا؟
$چون دزدکی اومدم تا از این اتاق بیارمت بیرون
~چرا؟ این جوری که توی دردسر میافتید
$من دزدکی اومدم نجاتت بدم چون مادرم می خواست یه هفته این جا نگهت داره
~چی؟ 😮یه هفته (باصدای تقریباً بلند)
$آروم باش
~ببخشید (با خجالت)
~من چون شغلی ندارم اومدم اینجا اگه برم چی کار کنم؟
$نگران نباش خودم برات کار پیدا می کنم
~ممنون ولی براتون زحمت میشه
$نه چه زحمتی
~من اومدم اینجا تا براتون کار کنم نه اینکه شما برای من کار کنید (منظورش اینکه من اومدم اینجا تا به شما کمک کنم نه شما به من)
$میدونم ولی اگه تو اینجا بمونی به لطف خواهر رو مادرم یه بلایی سرت میاد
~..... (خجالت)
(داستان ازدید راوی: این حرف هارو در حین راه رفتن بهم دیگه زدن)
$خب رسیدم برو توی این اتاق ساعت ۱۱ شبم میام دنبالت تا از این خونه ببرمت بیرون پس آماده باش
~ چشم...... مرسی ☺️
همون لحظه صدای داد اومد........
لایک وکامنت فراموش نشه لطفاً
ببخشید که کم نوشتم
با صدای جیر جیر در چشمام رو باز کردم و یکم مالیدمشون وای 😮 همون پسره بود که مامانش یه پا هیولا بود اون پسره گفت:
$مونیکا.... مونیکا بلند شو
~سلام ببخشید اسم منو از کجا می دونید؟
$از خانم آسبو پرسیدم (خانم آسبو همون خانمیه اولین کسی بود که مونیکا توی این خونه دید واگه یادتون باشه علامتش (€) این بود)
~آها
$خب الان بلند شو باید ببرمت و یه جا قایمت کنم
~چرا؟
$چون دزدکی اومدم تا از این اتاق بیارمت بیرون
~چرا؟ این جوری که توی دردسر میافتید
$من دزدکی اومدم نجاتت بدم چون مادرم می خواست یه هفته این جا نگهت داره
~چی؟ 😮یه هفته (باصدای تقریباً بلند)
$آروم باش
~ببخشید (با خجالت)
~من چون شغلی ندارم اومدم اینجا اگه برم چی کار کنم؟
$نگران نباش خودم برات کار پیدا می کنم
~ممنون ولی براتون زحمت میشه
$نه چه زحمتی
~من اومدم اینجا تا براتون کار کنم نه اینکه شما برای من کار کنید (منظورش اینکه من اومدم اینجا تا به شما کمک کنم نه شما به من)
$میدونم ولی اگه تو اینجا بمونی به لطف خواهر رو مادرم یه بلایی سرت میاد
~..... (خجالت)
(داستان ازدید راوی: این حرف هارو در حین راه رفتن بهم دیگه زدن)
$خب رسیدم برو توی این اتاق ساعت ۱۱ شبم میام دنبالت تا از این خونه ببرمت بیرون پس آماده باش
~ چشم...... مرسی ☺️
همون لحظه صدای داد اومد........
لایک وکامنت فراموش نشه لطفاً
ببخشید که کم نوشتم
۱۹.۸k
۲۳ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.