《رومان دریای آبی 》
《رومان دریای آبی 》
پارت 35
ات.......
در کمد باز کردم و به لباش ها نگاه کردم ما که دیروز نتونستیم
چیزی بخریم الان من چی بپوشم
نفسه عمیقی از کلافگی کشیدم و روی تخت نشستم امروز عروسی
برادرم بود و من همینجوری نشسته بود
که صدای در از افکارم بيرون اومدم صدای یکی ازخدمتکا از پشت در شنیدم
خومتکار : اجازه هست خانم
ات : بفرمایید
خومتکار با چند تا پاکت توی دستش اومد توی اوتاق ات با نگاه سوالی
بهش نگاه کرد و گفت
ات : اینا چیه
خدمتکار : خانم آقاي پارک اینارو فرستادن و کشتن توی عروسی بپوشی
ات : ممنونم میتونی بزاری شون اینجا
به کنار تخت اشاره کرد خدمتکار پاکت هارو کنار تخت گذاشت
و بعد از تعظيم کوتاهی از اوتاق خارج شد
ات از روی تخت بلند شد و پاکت ها رو برداشت و یکی از اون هارو باز کرد
لباسی به رنگه صورت که طرح های گل گلی روش بود رو از پاکت درآورد
داشت با ذوق به وسایل نگاه میکرد که نگاهی به ساعت کرد 9:35
رو نشون میداد او باید زود آماده میشد چون به سون هی قول داده بود
که وقتی جین میاد پیشش باشه
《یک ساعت بعد》
دستی به لباسش کشید و لباسش رو ساف کرد
دیگه تقریبا آماده بود از روی میز آرایشش گردنبند رو برداشت
سعی میکرد قفل گردنبند رو ببنده اما موفق نبود چند دفه سعی کرد
اما نشد اوفی از روی کلافگی کشید که جیمین وارد اوتاق شد
ات برگشت طرف جیمین که خیره بهش نگاه میکرد
ات.......
نگاه های سنگینی روی خودم حس میکردم که وقتي
برگشتم جیمین توی اوتاق بود من اصلا متوجه اومدنش نشده بودم
نگاهش داشت معذبم میکرد پس چند دفه صداش زدم
اما انگار صدامو نمیشنید برای همین یکم بلند تر صداش کردم
ات : جیمین
جیمین که انگار تازه متوجه صدا زدن ات شده بود نگاه خیرش رو ازش گرفت که ات دوباره ادامه داد
ات ; چیزی شده
جیمین : نه راستش سون هی گفت که بری پیشش
ات : باشه همين الان میام
ات دوباره روبه اینه چرخید و مشغول بستن گردنبند شد
جیمین که متوجه مشکله ات شد با چند قدمی بهش نزدیک شد و گردنبند
رو از دستش گرفت ات به صورتش رو به طرف جیمین چرخوند
و دید که جیمین دقیقه پشت سرش وایستاده و صورتاشو خيلي بهم نزدیک شد بود برای همين ات صورتش رو زود اون طرف گرد
جیمین : بزار من کمکت میکنم
ات چیزی نگفت و فقد سر اش رو تکون داد
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟
اسلاید۲ لباس ات
اسلاید۳ کفش ات
اسلاید۴ گردنبند ات
https://wisgoon.com/mynhe
پارت 35
ات.......
در کمد باز کردم و به لباش ها نگاه کردم ما که دیروز نتونستیم
چیزی بخریم الان من چی بپوشم
نفسه عمیقی از کلافگی کشیدم و روی تخت نشستم امروز عروسی
برادرم بود و من همینجوری نشسته بود
که صدای در از افکارم بيرون اومدم صدای یکی ازخدمتکا از پشت در شنیدم
خومتکار : اجازه هست خانم
ات : بفرمایید
خومتکار با چند تا پاکت توی دستش اومد توی اوتاق ات با نگاه سوالی
بهش نگاه کرد و گفت
ات : اینا چیه
خدمتکار : خانم آقاي پارک اینارو فرستادن و کشتن توی عروسی بپوشی
ات : ممنونم میتونی بزاری شون اینجا
به کنار تخت اشاره کرد خدمتکار پاکت هارو کنار تخت گذاشت
و بعد از تعظيم کوتاهی از اوتاق خارج شد
ات از روی تخت بلند شد و پاکت ها رو برداشت و یکی از اون هارو باز کرد
لباسی به رنگه صورت که طرح های گل گلی روش بود رو از پاکت درآورد
داشت با ذوق به وسایل نگاه میکرد که نگاهی به ساعت کرد 9:35
رو نشون میداد او باید زود آماده میشد چون به سون هی قول داده بود
که وقتی جین میاد پیشش باشه
《یک ساعت بعد》
دستی به لباسش کشید و لباسش رو ساف کرد
دیگه تقریبا آماده بود از روی میز آرایشش گردنبند رو برداشت
سعی میکرد قفل گردنبند رو ببنده اما موفق نبود چند دفه سعی کرد
اما نشد اوفی از روی کلافگی کشید که جیمین وارد اوتاق شد
ات برگشت طرف جیمین که خیره بهش نگاه میکرد
ات.......
نگاه های سنگینی روی خودم حس میکردم که وقتي
برگشتم جیمین توی اوتاق بود من اصلا متوجه اومدنش نشده بودم
نگاهش داشت معذبم میکرد پس چند دفه صداش زدم
اما انگار صدامو نمیشنید برای همین یکم بلند تر صداش کردم
ات : جیمین
جیمین که انگار تازه متوجه صدا زدن ات شده بود نگاه خیرش رو ازش گرفت که ات دوباره ادامه داد
ات ; چیزی شده
جیمین : نه راستش سون هی گفت که بری پیشش
ات : باشه همين الان میام
ات دوباره روبه اینه چرخید و مشغول بستن گردنبند شد
جیمین که متوجه مشکله ات شد با چند قدمی بهش نزدیک شد و گردنبند
رو از دستش گرفت ات به صورتش رو به طرف جیمین چرخوند
و دید که جیمین دقیقه پشت سرش وایستاده و صورتاشو خيلي بهم نزدیک شد بود برای همين ات صورتش رو زود اون طرف گرد
جیمین : بزار من کمکت میکنم
ات چیزی نگفت و فقد سر اش رو تکون داد
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟
اسلاید۲ لباس ات
اسلاید۳ کفش ات
اسلاید۴ گردنبند ات
https://wisgoon.com/mynhe
۷.۱k
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.