فیک چرا تو
#فیک: چرا تو؟
پارت هفتاد و پنج☆
<یونا میدوعه و از لِئودور میشه>
لِئو: اون.... چش شد یهو!
<فردا صبح>
بابای یونا: یونااا پاشوو ظهر شد دیگه.... گوشیتم اینقد زنگ خورد فک کنم داغ کرد
یونا: هوممم؟ عوممم بابایی خستمم
بابا: پاشو پاشوو ظهره هااا..... منم باید برم جایی کار دارم
یونا: باشه الان بیدار میشم تو برو...
<یونا گوشیشو برمیداره>
یونا: وایی.... 12 تا تماس..... چه خبره... لِئو؟
-زنگ میزنه بهش-
"مشترک مورد نظر خاموش میباشد لطفا... "
یونا: فک کنم خیلی خوابیدم.... اوممم برم صبحانه بخورمم*خمیازه*
°میره سراغ یخچال°
یونا: عیبابا..... تو یخچالم که چیزی نی....*خمیازه* اومم "زنگ خوردن" عه مامان داره زنگ میزنه
<یونا گوشیو برمیداره>
یونا: سلام مامان خوبـ...
"یونا لِئو پیش توعه؟"
یونا: نه چطور؟ من خوممونم
"ایده ای نداری که کجا رفته! "
یونا: هومم نه.... اتفاقی افتاده؟
"راستش یه دختری اومد خونمون لِئو رو باخودش برد و رفت از دیشب تاحالا از لِئو خبری نیست.... قبلا هم اینطور بود ولی فک میکردم حداقل عوض شده"
یونا: نـ..... نمیدونم.... اگه خبری شد به منم بگین
"باشه خدافظ عزیزم"
[لِئو..... کجایی!]
یونا: الان زنگ بزنم بهش جواب میده!؟ تقصیر خودمه شاید اون دختره اونشب الکی گفت..... من.... فک کنم لِئو از دستم ناراحته..... باید پیداش کنم
^یونا لباساشو میپوشه و میره بیرون^
مرسیی که حمایتم میکنین 💗🐣
پارت هفتاد و پنج☆
<یونا میدوعه و از لِئودور میشه>
لِئو: اون.... چش شد یهو!
<فردا صبح>
بابای یونا: یونااا پاشوو ظهر شد دیگه.... گوشیتم اینقد زنگ خورد فک کنم داغ کرد
یونا: هوممم؟ عوممم بابایی خستمم
بابا: پاشو پاشوو ظهره هااا..... منم باید برم جایی کار دارم
یونا: باشه الان بیدار میشم تو برو...
<یونا گوشیشو برمیداره>
یونا: وایی.... 12 تا تماس..... چه خبره... لِئو؟
-زنگ میزنه بهش-
"مشترک مورد نظر خاموش میباشد لطفا... "
یونا: فک کنم خیلی خوابیدم.... اوممم برم صبحانه بخورمم*خمیازه*
°میره سراغ یخچال°
یونا: عیبابا..... تو یخچالم که چیزی نی....*خمیازه* اومم "زنگ خوردن" عه مامان داره زنگ میزنه
<یونا گوشیو برمیداره>
یونا: سلام مامان خوبـ...
"یونا لِئو پیش توعه؟"
یونا: نه چطور؟ من خوممونم
"ایده ای نداری که کجا رفته! "
یونا: هومم نه.... اتفاقی افتاده؟
"راستش یه دختری اومد خونمون لِئو رو باخودش برد و رفت از دیشب تاحالا از لِئو خبری نیست.... قبلا هم اینطور بود ولی فک میکردم حداقل عوض شده"
یونا: نـ..... نمیدونم.... اگه خبری شد به منم بگین
"باشه خدافظ عزیزم"
[لِئو..... کجایی!]
یونا: الان زنگ بزنم بهش جواب میده!؟ تقصیر خودمه شاید اون دختره اونشب الکی گفت..... من.... فک کنم لِئو از دستم ناراحته..... باید پیداش کنم
^یونا لباساشو میپوشه و میره بیرون^
مرسیی که حمایتم میکنین 💗🐣
- ۴.۸k
- ۲۲ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط