part²⁵
part²⁵
teahkook
ویو راوی
تهیونگ تا برگشت کوک اون رو بوسید
همه به اون دوتا زل زده بودن
کوک یه پسر رو از لب بوسید
بزرگترین مافیا یه پسرو بوسید
جین فکر میکرد کوک اهل ای کارا
نیست ولی اشتباه فکر می کرد
اون دخترا رو نمی بوسید حالا آمده یه پسرو
اونم چی از لب بوسیده
همه : اووووو((تعجب ))
شوگا : خو..ب دیگه جمع کنید دیگه برید خونه هاتون پاشید
جیمین : چرا میکنی هول نده
نامجون : من هول نمیدم شوگا داره هول میده
شوگا : خفه شو بابا بدو جیهوپ کجای پدرسگ بیا اینجا برو خونتون
ویو راوی
شوگا همه رو از خونه بیرون کرد
این دوتا هم توی سالن وایساده
بودن تهیونگ که از خجالت آب شده
لپ هاش خیلی قرمز شده بود سرش رو انداخته بود پایین چون میدونست که حتما لپاش از خجالت قرمز شده......
بعد یادش افتاد که توی خونه تنهان
کوک خدمتکار هارو برای ۱ هفته تعطیل کرده
الان که فکر میکنه چقدر بد شانسه
شام چی پس !؟
کوک : تهیونگ
تهیونگ : ب.بله...
ویو راوی
کوک تهیونگ صدا کرد چون تهیونگ پشتش
به کوک برگشت تا ببینه کوک چی میگه
ولی....کوک لباش رو روی لبای تهیونگ
گذاشت تهیونگ که تعجب کرده
خشکش زده بود
نمیدونست چیکار کنه تقلا کنه
همکاری کنه
کوک لب هاشو صدا دار از لب های تهیونگ جدا کرد و دست هاشو دو کمر تهیونگ حلقه زد به خودش نزدیک کرد و اینکار مساوی با
بالا رفتن قلب تهیونگ
تهیونگ ناخداگاه دست هاشو روی سینه کوک گذاشت و توی چشماش نگاه کرد
اون خیلی وقته که مست اون چشم ها شده بود که هر شب با رویاپردازی های اینکه دوست پسر جئون جونگکوک باشه
ولی با یاد آوری اینکه این کار غیر ممکنه
قلبش میشکست
کوک : تهیونگ
تهیونگ : بله..
کوک : دوست دارم
کوک این جمله رو گفت و سرشو توی گودی گردت تهیونگ برد و این مساوی با لرزیدن
قلبت شد باورت نمیشد الان جئون بهش
گفت دوست دارم اون باید چی بگه
دوست دارم
عاشقتم
یا
دوست ندارم
ازت متنفرم
ادامه دارد....
لایک
کامنت
لطفاً
teahkook
ویو راوی
تهیونگ تا برگشت کوک اون رو بوسید
همه به اون دوتا زل زده بودن
کوک یه پسر رو از لب بوسید
بزرگترین مافیا یه پسرو بوسید
جین فکر میکرد کوک اهل ای کارا
نیست ولی اشتباه فکر می کرد
اون دخترا رو نمی بوسید حالا آمده یه پسرو
اونم چی از لب بوسیده
همه : اووووو((تعجب ))
شوگا : خو..ب دیگه جمع کنید دیگه برید خونه هاتون پاشید
جیمین : چرا میکنی هول نده
نامجون : من هول نمیدم شوگا داره هول میده
شوگا : خفه شو بابا بدو جیهوپ کجای پدرسگ بیا اینجا برو خونتون
ویو راوی
شوگا همه رو از خونه بیرون کرد
این دوتا هم توی سالن وایساده
بودن تهیونگ که از خجالت آب شده
لپ هاش خیلی قرمز شده بود سرش رو انداخته بود پایین چون میدونست که حتما لپاش از خجالت قرمز شده......
بعد یادش افتاد که توی خونه تنهان
کوک خدمتکار هارو برای ۱ هفته تعطیل کرده
الان که فکر میکنه چقدر بد شانسه
شام چی پس !؟
کوک : تهیونگ
تهیونگ : ب.بله...
ویو راوی
کوک تهیونگ صدا کرد چون تهیونگ پشتش
به کوک برگشت تا ببینه کوک چی میگه
ولی....کوک لباش رو روی لبای تهیونگ
گذاشت تهیونگ که تعجب کرده
خشکش زده بود
نمیدونست چیکار کنه تقلا کنه
همکاری کنه
کوک لب هاشو صدا دار از لب های تهیونگ جدا کرد و دست هاشو دو کمر تهیونگ حلقه زد به خودش نزدیک کرد و اینکار مساوی با
بالا رفتن قلب تهیونگ
تهیونگ ناخداگاه دست هاشو روی سینه کوک گذاشت و توی چشماش نگاه کرد
اون خیلی وقته که مست اون چشم ها شده بود که هر شب با رویاپردازی های اینکه دوست پسر جئون جونگکوک باشه
ولی با یاد آوری اینکه این کار غیر ممکنه
قلبش میشکست
کوک : تهیونگ
تهیونگ : بله..
کوک : دوست دارم
کوک این جمله رو گفت و سرشو توی گودی گردت تهیونگ برد و این مساوی با لرزیدن
قلبت شد باورت نمیشد الان جئون بهش
گفت دوست دارم اون باید چی بگه
دوست دارم
عاشقتم
یا
دوست ندارم
ازت متنفرم
ادامه دارد....
لایک
کامنت
لطفاً
۱۴.۷k
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.