part

part¹⁵


ویو راوی

کوک خشکش زده بود
فکر نمی‌کرد تهیونگ از زندان فرار کرده باشه
فکر می‌کرد از زندان آزاد شده البته با عقب جور در نمیومد که کسی که آدم کشته
فقط ۳ سال تو زندان باشه
همینطور که به صفحه خیره شده بود
حواسشون جمع کرد که شاید چیز دیگه ای
هم بگن...


مجری : به گفته مدیر زندان کیم تهیونگ
موقعی که در زندان بودن بارها بارها تلاش کردن تا از زندان فرار کنن و همینطور موفق شدن پلیس در حال پیدا کردن این قاتل زنجیره ای هستن و هنوز موفق به گرفتنش نشدن و ادامه خبرها رو به لایلا می‌سپاریم
که قراره با نامزد اقای کوک صحبت کنن


ویو راوی

کوک میخواست بدونه که اون هرزه چی میخاد بگه ولی تهیونگ با فشار دادن دکمه قرمز تلویزیون رو خاموش کرد
و کوک با قیافه حرصی و عصبانی به تهیونگ
نگاه میکرد‌ ...

تهیونگ : چیه چرا اونجوری بهم زل زدی ((خونسرد انگار اتفاقی نیوفتاده تو اخبار اسمشو نیاوردنو آره دیگه)))

کوک : هیچی ((حرصی))

تهیونگ : خوبه


تهیونگ گوشیش رو برداشت مشغول
نگاه کردن بهش

چند دقیقه بعد ...

حوصله اش سر رفته بود میخواست پاشه بره اتاقش و از این فضا خسته شده بود
ولی می‌ترسید از پاهاش پاشه
تهیونگ به صفحه گوشی زل زده بود نیشخند
زده بود کوک جرعتشو جمع کرد و شروع کرد
به خارج کردن کلمه ها از دهنش

کوک : میتونم برم به اتاقم

تهیونگ : نه

کوک : چرا ؟


با قرار گرفتن چشمای تهیونگ رو چشمای کوک لرزی به تنش افتاد
و از حرفی که زد پشیمون شد

تهیونگ : حوصلت سر رفته هومم

کوک : اهوم

تهیونگ : پس من میتونم سر گرمت کنم

کوک : چ...


ویو راوی

تهیونگ امون نداد که کوک حرف دیگه ای
بزنه سریع کوک رو برآید بغل کرد و از راه پله ها بالا رفت و به راهرویی که اتاق ها توش بود رسید و شروع کرد به قدم برداشتن
از اتاق کوک رد شدن ورسیدن به اتاق قرمز
که مساوی با بند آمدن نفس کوک
تهیونگ چند لحظه جلوی در وایساد
و نگاهی به کوک کرد و بعد نگاهی به جلو انداخت و دوباره شروع کرد قدم برداشت و
رسیدن به آخرین اتاق راهرو
در مشکی چرا در این اتاق مشکی بود
اتاق های دیگه رنگشون سفید بود
کوک فکر می کرد فقط اتاق قرمز
رنگ درش با همه فرق داره
همینطور که کوک غرق فکر درباره
رنگ در ها بود
متوجه نشده بود‌الان توی اتاق روی تخت
توی بغل تهیونگ هست با صدا زدنای تهیونگ کوک تازه متوجه شده بود در چه موقعیت ای هست


تهیونگ : توله

کوک : هومم

تهیونگ : آماده ای

کوک : برای چی ((ترسیده))

تهیونگ : برای این ...


((منحرف نباشیم ))




تهیونگ کوک رو روی تخت خوابوند و خودش هم کنارش و سفت کوک رو بغل کرد جوری که کوک حتا نمیتونست نفس بکشه


کوک : تهیونگ دار..م خ..خفه میشم


تهیونگ دستایی که دور کوک بود رو شل کرد
و پتو رو کشید دور خودشون و چشم هاش رو بست

ادامه...
دیدگاه ها (۲۷)

part²⁵teahkook ویو راوی تهیونگ تا برگشت کوک اون رو بوسید همه...

part ²⁶teahkookویو راوی همینطور که تهیونگ فکر می‌کرد که جواب...

part¹⁴Boyfriend ساعت ¹² ظهر ویو کوکیا احساس خیسی روی چشمام...

part¹³Boyfriend ویو کوک صبح با احساس خفگی از خواب بیدار شدم ...

اما من عاشقتم! پارت ۵ ویو کوک از خواب بیدار شدم چی اینجا کجا...

black flower(p,243)

هنرمند کوچولوی من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط