part ²⁶
part ²⁶
teahkook
ویو راوی
همینطور که تهیونگ فکر میکرد که جواب کوک رو چی بده
کوک شروع کرد به حرف زدن
کوک : ببخشید تهیونگ
ولی من عاشقت شدم از همون
روزی که توی بیمارستان دیدمت عاشقت شدم....من نمیخام مجبورت کنم دوسم داشته باشی....فقط...فقط...میخواستم
این سنگینی باری.....که توی قلبم بود رو
بریزم......بیرون بگم خیلی دوست دارم
میدونم با عقل جور در نمیاد
پسر عاشق یه پسر دیگه بشه ولی
من شدم و حاضرم جونمو بدم
تهیونگ نظر.....تو....چیه...؟؟
((بغض))
ویو راوی
تهیونگ آروم سر پسرک رو از روی شانه هایش برداشت....و...با صورت اشکی پسرک مواجه شد...و نگاهش به اون دوتا چشم های مشکی اش افتاد...الان از جوابش مطمئین شده بود.....پس....لب هاشو روی لب های
کوک گذاشت....کوک با تعجب تمام به چشمهای بسته تهیونگ نگاه میکرد
و جوابش رو فهمید....و شروع کرد به همکاری کردن....با تمام عشق همدیگه رو می بوسیدن
هیچکدوم حاضر نبودن....به این کار پایان بدن
ولی صدای زنگ باعث شد لب هاشون رو از هم جدا کنن و شروع به نفس نفس زدن کنن
کوک میخواست بدون توجه به کسی که زنگ زده....دوباره به بوسشون ادامه بدن ولی دوباره زنگ در خورد...
تهیونگ : بهتره باز کنیم
کوک : باشه(((حرصی)))
کوک درو باز کرد و با شوگا مواجه شد
که یه لبخند ملیحی روی لب هاشه
کوک : چیه چی میخوای
شوگا : این طرز صحبت کردن با بزرگتر ته
کوک : من کار دارم زود باش بگو چی میخوای
شوگا : میشه..اون جعبه نارنگی رو بدی
کوک : واسه همین مزاحم شدی ((عصبی))
شوگا : آهوم
کوک رفت سمت آشپزخونه و جعبه رو برداشت و به سمت در رفت
و جعبه رو داد دست شوگا و درو بست
و رفت به سمت تهیونگ......آروم آروم
نزدیک تهیونگ شد...و تهیونگ با هر قدم
کوک به عقب میرفت...تهیونگ به دیوار برخورد
تهیونگ : کوک چیکار میکنی
کوک : شییی بیبی کوک نه ددی(( خیلی sexy))
ادامه دارد....
پارت بعدی اسمات باشه؟.؟
teahkook
ویو راوی
همینطور که تهیونگ فکر میکرد که جواب کوک رو چی بده
کوک شروع کرد به حرف زدن
کوک : ببخشید تهیونگ
ولی من عاشقت شدم از همون
روزی که توی بیمارستان دیدمت عاشقت شدم....من نمیخام مجبورت کنم دوسم داشته باشی....فقط...فقط...میخواستم
این سنگینی باری.....که توی قلبم بود رو
بریزم......بیرون بگم خیلی دوست دارم
میدونم با عقل جور در نمیاد
پسر عاشق یه پسر دیگه بشه ولی
من شدم و حاضرم جونمو بدم
تهیونگ نظر.....تو....چیه...؟؟
((بغض))
ویو راوی
تهیونگ آروم سر پسرک رو از روی شانه هایش برداشت....و...با صورت اشکی پسرک مواجه شد...و نگاهش به اون دوتا چشم های مشکی اش افتاد...الان از جوابش مطمئین شده بود.....پس....لب هاشو روی لب های
کوک گذاشت....کوک با تعجب تمام به چشمهای بسته تهیونگ نگاه میکرد
و جوابش رو فهمید....و شروع کرد به همکاری کردن....با تمام عشق همدیگه رو می بوسیدن
هیچکدوم حاضر نبودن....به این کار پایان بدن
ولی صدای زنگ باعث شد لب هاشون رو از هم جدا کنن و شروع به نفس نفس زدن کنن
کوک میخواست بدون توجه به کسی که زنگ زده....دوباره به بوسشون ادامه بدن ولی دوباره زنگ در خورد...
تهیونگ : بهتره باز کنیم
کوک : باشه(((حرصی)))
کوک درو باز کرد و با شوگا مواجه شد
که یه لبخند ملیحی روی لب هاشه
کوک : چیه چی میخوای
شوگا : این طرز صحبت کردن با بزرگتر ته
کوک : من کار دارم زود باش بگو چی میخوای
شوگا : میشه..اون جعبه نارنگی رو بدی
کوک : واسه همین مزاحم شدی ((عصبی))
شوگا : آهوم
کوک رفت سمت آشپزخونه و جعبه رو برداشت و به سمت در رفت
و جعبه رو داد دست شوگا و درو بست
و رفت به سمت تهیونگ......آروم آروم
نزدیک تهیونگ شد...و تهیونگ با هر قدم
کوک به عقب میرفت...تهیونگ به دیوار برخورد
تهیونگ : کوک چیکار میکنی
کوک : شییی بیبی کوک نه ددی(( خیلی sexy))
ادامه دارد....
پارت بعدی اسمات باشه؟.؟
۱۱.۴k
۱۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.