Part356
#Part356
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
لعنتی با اون به گریم وحشتناکی که رو صورتش و تنش زدند واقعاً فکر میکردی یک طرف صورتش از بین رفته! تا حدی که وقتی رحمان رفت داخل مردشور خونه بعد از چند دقیقه اومد بیرون بالا آورد! واقعاً دست اون گریمور درد نکنه،
من هنوز نفهمیدم چطوری این کار رو کرد ولی واقعاً خیلی حرفه ای بود
وقتی میلاد بهم زنگ زد و خودم رو رسوندم تمام تصمیمات در عرض نیم ساعت گرفته شد
تصمیمی که آینده ی ما رو رقم میزد
آخه کدوم آدم عاقلی در عرض نیم ساعت بزرگ ترین تصمیم زندگیش رو میگیره؟
قیافه ی سام دیدن داره وقتی بدونه حرف و شک میلاد واقعیت داشته!
سخت ترین تصمیم این بود که سام مجبور شد قبول کنه که میلاد به من نزدیک بشه که همه فکر کنند من دارم به سمت میلاد کشیده میشم چون...
با صدای باز شدن در آسانسور تنگ و کوچیک از مرور خاطرات چند وقت پیشم دست برداشتم
سوار آسانسور شدیم
توی اون سکوت صدای ضربان تپنده ی قلبم اکو ایجاد کرده بود
میلاد خندید
_ خوش به حالش چه هیجانی داری!
نگاه خسته ای بهش انداختم و چشمام رو بستم
حس میکردم داریم میریم تو اعماق زمین
کم کم حس خفگی داشت بهم دست میداد
از این پایین رفتن زیاد حالت تهوع بهم دست میداد
بالاخره در آسانسور باز شد
و بازم یه راهرو طولانی
با قدم های بلند و سریع راه رو رو طی کردم
که با باز شدن برقی در بعد از چند هفته نفس آسوده ای کشیدم
#Part357
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
از دیدنش نفس آسوده ای کشیدم که با دیدنم لبخندی زد و لبش رو گاز گرفت
ژست همیشگیش دیوونم کرد
تا اومدم برم سمتش از پشت سرم میلاد هم بهم رسید
قدم برداشتم به سمتش برم
اون هم قدم برداشت سمتم ولی همینکه بهش رسیدم از کنارم رد شد با تعجب سر جام ایستادم
باورم نمیشه!
چرا اینجوری کرد؟
تا اومدم برگردم پشت سرم رو ببینم صدای آخ میلاد بلند شد
چند لحظه صحنه ی روبروم برام غیر قابل باور بود
اصلاً نفهمیدم چی شد ولی قیافه ی عصبانی هر دو خیلی اذیت کننده بود
میلاد_ انگار مردن بهت نساخته؟
پوزخندی زد
_ رو دلم مونده بود بکوبم تو ملاجت، آخ که وقتی شیرینم رو بغل میکنی میخوام گردنت رو بشکنم!
میلاد با حرص گوشه ی لبش رو پاک کرد و از رو زمین بلند شد
میلاد_ خیلی خری!
از پشت یقه ی میلاد گرفت و رفت سمت یه اتاقی و درش رو باز کرد
_ تو برو تو اون اتاق اون چیزهایی که در آوردم رو بررسی کن، ما سر خر نمیخوایم
میلاد شیطون لبخندی زد
_ کلاً میخوای برگردم بالا
ضربه ای به تخت سینش زد
_ گمشو تو اون اتاق یک ساعت فقط وقت داریم
هلش داد داخل و در رو روش قفل کرد و رمز در رو زد که در با صدی جیکی قفل شد
نفس راحتی کشید و برگشت سمت من
کبودی ها و زخماش بهتر شده بود
انگار که اولین بار بود میدیدمش قلبم داشت از جاش کنده میشد
چقدر دلم براش تنگ شده بود
لعنتی چرا انقدر عاشقش شدم
بهم رسید و دستش رو زیر چونم گذاشت و سرم رو بالا آورد
#Part358
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
نفسهای داغش پوست صورتم رو سوزند
چشمام رو ملتهب از این نزدیکی باز کردم
همینکه چشمام به سیاهی مطلق چشماش افتاد دیگه نفهمیدم چی شد
فقط یه لحظه به دیوار پشت سرم کوبیده شدم
آخم بین لبای گره خوردمون خفه شد
زیر گوشم زمزمه کرد
_ دیوونتم
لاله ی گوشش رو بوسیدم
_ دیوونتم
هر دو از هیجان این نزدیکی نفس نفس میزدیم
عاشق نفسهای گرمشم که پوستم رو بی پروا نوازش میکنه
دستم رو روی بازوهاش کشیدم و زیر گردنش رو بوییدم و زمزمه کردم
_ لعنت بهت که عاشقم کردی
موهام رو چنگ زد و سرم رو ازبین گردنش کشید بیرون و با غم زل زد تو چشمام چشماش نمناک شد
_ میتونی من رو ببخشیدی؟
لبخند پر از عشقی به نگاه پر از غمش پاشیدم و آروم زمزمه کردم
_ عشق همه چیز رو میبخشه!
چشماش روبست و با لذت نفس عمیقی کشید
_ تو لیاقتت بیشتر از ایناست
لبخندی زدم و از چشمای بستش سو استفاده کردم و به تنها جای سالمش که گردنش بود حمله کردم و گازش گرفتم
آخی گفت که ازش دور شدم و زیر گوشش زمزمه کردم
_ باید قبل از اینکه من رو عاشق خودت کنی به میزان لیاقت من فکر میکردی جناب!
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
لعنتی با اون به گریم وحشتناکی که رو صورتش و تنش زدند واقعاً فکر میکردی یک طرف صورتش از بین رفته! تا حدی که وقتی رحمان رفت داخل مردشور خونه بعد از چند دقیقه اومد بیرون بالا آورد! واقعاً دست اون گریمور درد نکنه،
من هنوز نفهمیدم چطوری این کار رو کرد ولی واقعاً خیلی حرفه ای بود
وقتی میلاد بهم زنگ زد و خودم رو رسوندم تمام تصمیمات در عرض نیم ساعت گرفته شد
تصمیمی که آینده ی ما رو رقم میزد
آخه کدوم آدم عاقلی در عرض نیم ساعت بزرگ ترین تصمیم زندگیش رو میگیره؟
قیافه ی سام دیدن داره وقتی بدونه حرف و شک میلاد واقعیت داشته!
سخت ترین تصمیم این بود که سام مجبور شد قبول کنه که میلاد به من نزدیک بشه که همه فکر کنند من دارم به سمت میلاد کشیده میشم چون...
با صدای باز شدن در آسانسور تنگ و کوچیک از مرور خاطرات چند وقت پیشم دست برداشتم
سوار آسانسور شدیم
توی اون سکوت صدای ضربان تپنده ی قلبم اکو ایجاد کرده بود
میلاد خندید
_ خوش به حالش چه هیجانی داری!
نگاه خسته ای بهش انداختم و چشمام رو بستم
حس میکردم داریم میریم تو اعماق زمین
کم کم حس خفگی داشت بهم دست میداد
از این پایین رفتن زیاد حالت تهوع بهم دست میداد
بالاخره در آسانسور باز شد
و بازم یه راهرو طولانی
با قدم های بلند و سریع راه رو رو طی کردم
که با باز شدن برقی در بعد از چند هفته نفس آسوده ای کشیدم
#Part357
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
از دیدنش نفس آسوده ای کشیدم که با دیدنم لبخندی زد و لبش رو گاز گرفت
ژست همیشگیش دیوونم کرد
تا اومدم برم سمتش از پشت سرم میلاد هم بهم رسید
قدم برداشتم به سمتش برم
اون هم قدم برداشت سمتم ولی همینکه بهش رسیدم از کنارم رد شد با تعجب سر جام ایستادم
باورم نمیشه!
چرا اینجوری کرد؟
تا اومدم برگردم پشت سرم رو ببینم صدای آخ میلاد بلند شد
چند لحظه صحنه ی روبروم برام غیر قابل باور بود
اصلاً نفهمیدم چی شد ولی قیافه ی عصبانی هر دو خیلی اذیت کننده بود
میلاد_ انگار مردن بهت نساخته؟
پوزخندی زد
_ رو دلم مونده بود بکوبم تو ملاجت، آخ که وقتی شیرینم رو بغل میکنی میخوام گردنت رو بشکنم!
میلاد با حرص گوشه ی لبش رو پاک کرد و از رو زمین بلند شد
میلاد_ خیلی خری!
از پشت یقه ی میلاد گرفت و رفت سمت یه اتاقی و درش رو باز کرد
_ تو برو تو اون اتاق اون چیزهایی که در آوردم رو بررسی کن، ما سر خر نمیخوایم
میلاد شیطون لبخندی زد
_ کلاً میخوای برگردم بالا
ضربه ای به تخت سینش زد
_ گمشو تو اون اتاق یک ساعت فقط وقت داریم
هلش داد داخل و در رو روش قفل کرد و رمز در رو زد که در با صدی جیکی قفل شد
نفس راحتی کشید و برگشت سمت من
کبودی ها و زخماش بهتر شده بود
انگار که اولین بار بود میدیدمش قلبم داشت از جاش کنده میشد
چقدر دلم براش تنگ شده بود
لعنتی چرا انقدر عاشقش شدم
بهم رسید و دستش رو زیر چونم گذاشت و سرم رو بالا آورد
#Part358
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
نفسهای داغش پوست صورتم رو سوزند
چشمام رو ملتهب از این نزدیکی باز کردم
همینکه چشمام به سیاهی مطلق چشماش افتاد دیگه نفهمیدم چی شد
فقط یه لحظه به دیوار پشت سرم کوبیده شدم
آخم بین لبای گره خوردمون خفه شد
زیر گوشم زمزمه کرد
_ دیوونتم
لاله ی گوشش رو بوسیدم
_ دیوونتم
هر دو از هیجان این نزدیکی نفس نفس میزدیم
عاشق نفسهای گرمشم که پوستم رو بی پروا نوازش میکنه
دستم رو روی بازوهاش کشیدم و زیر گردنش رو بوییدم و زمزمه کردم
_ لعنت بهت که عاشقم کردی
موهام رو چنگ زد و سرم رو ازبین گردنش کشید بیرون و با غم زل زد تو چشمام چشماش نمناک شد
_ میتونی من رو ببخشیدی؟
لبخند پر از عشقی به نگاه پر از غمش پاشیدم و آروم زمزمه کردم
_ عشق همه چیز رو میبخشه!
چشماش روبست و با لذت نفس عمیقی کشید
_ تو لیاقتت بیشتر از ایناست
لبخندی زدم و از چشمای بستش سو استفاده کردم و به تنها جای سالمش که گردنش بود حمله کردم و گازش گرفتم
آخی گفت که ازش دور شدم و زیر گوشش زمزمه کردم
_ باید قبل از اینکه من رو عاشق خودت کنی به میزان لیاقت من فکر میکردی جناب!
۱۵.۸k
۱۸ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.