پارت¹⁵
پارت¹⁵
راه افتادیم به سمت بیمارستان..
...
دکتر گفت که تا چند دقیقه دیگه بهوش میاد ما هم منتظریم که دختررو ببینیم ،دکتر نزاشت که بریم داخل اتاق ، قاضی ی مامور با خودش فرستاده که از میا سوال بپرسن که ی وقت قبل از حضور تو دادگاه تحدیدش کنن که شهادت دروغ بده ..
هنوز منتظر بودیم که گوشیم پیام اومد:/
اگه میخوای حقیقت و بفهمی بیا به این ادرس
:/
حقیقت چی و نمیدونم؟
جین:رز من باید برم
رز:کجا میری؟
جین:سریع بر میگردم
رر:باشه برو
جین:خدافظ
رز:به سلامت
...
جین:/رفتم به اون ادرسی که توی پیام نوشته بود ی کوچه قدیدمی توی بهترین شهرای سئول بود ،اون گفت پلاک ۴۵ اما تازه اینجا تا پلاک ۲۰ بود پس فکر کنم اخر کوچس، رفتم اونجا..
بالاخره پیداش کردم و زنگ و زدم ،در باز شد و رفتم داخل
..
جین:کسی اینجا نیست؟ از من چی میخوای؟حقیقت چیو میخوای بفهمم؟
پ.ف:مشتاق دیدار دوست قدیمی
جین برگشت سمت صدا:
تو؟
پ.ف:چیه فکرشو نمیکردی؟بعد اون کاری که با من کردی ازت بگذرم؟
جین:منظورت چیه؟*جدی*
پ.ف:فک کنم پسرت تو زندان قشنگ داره کیف میکنه
جین:پس کار تو بوده اره؟
پ.ف:فک میکنی جز من کی با تو دشمنی داره ها؟
جین رفت یقه شو گرفت:اون به این بازی هیچ ربطی نداشت *داد*
پ.ف:تقاص پدر و پسر باید بده نه؟
جین:تو برای چی این کار و با من میکنی ها؟
پ.ف:هیچی همون کاری که تو با من کرده بودی
جین:اون کار و من نکردم همشو برادرت باهات کرد
پ.ف:داری دروغ میگی مث سگ دروغ میگی*داد*
فلش بک به ۱۰ سال قبل:/
جین:ببین اگه یبار دیگه دزدی کنی اگه به پلیس لوت ندادم جین نیستم
پ.ف:برو گم شو بابا تو کی باشی که منو تحدید میکنی
جین:میبینیم
..شب..
پ.ف:من این کار و میکنم و میبینی *از بالای دیوار پرید تو حیاط پولدار ترین ادم شهر که پدر جین باشه*
وقتی رفت داخل سریع به طرف اتاق پدر جین حرکت کرد..از پنجره رفت داخل..
گاوصندوق و به راحتی باز کرد،چون کارش بود وقتی داشت صند و پرونده هارو برمیداشت چراغ روشن شد
پلیس:شما بازداشتید
جین هم توی اون اتق داشت نگاه میکرد اریک(پ.ف)
ی نگاه مر از نفرت به جین انداخت و پلیس به دستش دستبند زد و بردن
..
برای اریک ۵ سال زندان بریدن و اون از اون موقع از جین متنفره..
پایان فلش بک:/
پ.ف:تو داری دروغ میگی
جین:من هیچ دروغی ندارم به تو بگم
پ.ف:ولی من کار خودمو میکنم*برگشت که بره* برای این حرفا هم دیر شده چون فک کنم همه توی بیمارستان کارشون ساخته شد *پوزخند*
جین با این حرفش ی ترسی اومد به دلش سریع رفت به سمت بیمارستان:/
وقتی رفت اتاق میا دیدکه:
ن..نه این واقعیت نداره نباید اینطوری میشد... دکتر*داد بلند*
..
راه افتادیم به سمت بیمارستان..
...
دکتر گفت که تا چند دقیقه دیگه بهوش میاد ما هم منتظریم که دختررو ببینیم ،دکتر نزاشت که بریم داخل اتاق ، قاضی ی مامور با خودش فرستاده که از میا سوال بپرسن که ی وقت قبل از حضور تو دادگاه تحدیدش کنن که شهادت دروغ بده ..
هنوز منتظر بودیم که گوشیم پیام اومد:/
اگه میخوای حقیقت و بفهمی بیا به این ادرس
:/
حقیقت چی و نمیدونم؟
جین:رز من باید برم
رز:کجا میری؟
جین:سریع بر میگردم
رر:باشه برو
جین:خدافظ
رز:به سلامت
...
جین:/رفتم به اون ادرسی که توی پیام نوشته بود ی کوچه قدیدمی توی بهترین شهرای سئول بود ،اون گفت پلاک ۴۵ اما تازه اینجا تا پلاک ۲۰ بود پس فکر کنم اخر کوچس، رفتم اونجا..
بالاخره پیداش کردم و زنگ و زدم ،در باز شد و رفتم داخل
..
جین:کسی اینجا نیست؟ از من چی میخوای؟حقیقت چیو میخوای بفهمم؟
پ.ف:مشتاق دیدار دوست قدیمی
جین برگشت سمت صدا:
تو؟
پ.ف:چیه فکرشو نمیکردی؟بعد اون کاری که با من کردی ازت بگذرم؟
جین:منظورت چیه؟*جدی*
پ.ف:فک کنم پسرت تو زندان قشنگ داره کیف میکنه
جین:پس کار تو بوده اره؟
پ.ف:فک میکنی جز من کی با تو دشمنی داره ها؟
جین رفت یقه شو گرفت:اون به این بازی هیچ ربطی نداشت *داد*
پ.ف:تقاص پدر و پسر باید بده نه؟
جین:تو برای چی این کار و با من میکنی ها؟
پ.ف:هیچی همون کاری که تو با من کرده بودی
جین:اون کار و من نکردم همشو برادرت باهات کرد
پ.ف:داری دروغ میگی مث سگ دروغ میگی*داد*
فلش بک به ۱۰ سال قبل:/
جین:ببین اگه یبار دیگه دزدی کنی اگه به پلیس لوت ندادم جین نیستم
پ.ف:برو گم شو بابا تو کی باشی که منو تحدید میکنی
جین:میبینیم
..شب..
پ.ف:من این کار و میکنم و میبینی *از بالای دیوار پرید تو حیاط پولدار ترین ادم شهر که پدر جین باشه*
وقتی رفت داخل سریع به طرف اتاق پدر جین حرکت کرد..از پنجره رفت داخل..
گاوصندوق و به راحتی باز کرد،چون کارش بود وقتی داشت صند و پرونده هارو برمیداشت چراغ روشن شد
پلیس:شما بازداشتید
جین هم توی اون اتق داشت نگاه میکرد اریک(پ.ف)
ی نگاه مر از نفرت به جین انداخت و پلیس به دستش دستبند زد و بردن
..
برای اریک ۵ سال زندان بریدن و اون از اون موقع از جین متنفره..
پایان فلش بک:/
پ.ف:تو داری دروغ میگی
جین:من هیچ دروغی ندارم به تو بگم
پ.ف:ولی من کار خودمو میکنم*برگشت که بره* برای این حرفا هم دیر شده چون فک کنم همه توی بیمارستان کارشون ساخته شد *پوزخند*
جین با این حرفش ی ترسی اومد به دلش سریع رفت به سمت بیمارستان:/
وقتی رفت اتاق میا دیدکه:
ن..نه این واقعیت نداره نباید اینطوری میشد... دکتر*داد بلند*
..
۳۲.۷k
۱۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.