زندگی من قبل تو
زندگی من قبل تو
پارت سوم
ات:منو اون دوستیم
شماهم تمومش کنید وگرنه با من طرفین
نزدیک اونو دوست دخترش نمیشین حتی
/:هه😏
اگه بشیم؟
دیدم ات یه لقد محکم جوری زد به پسره که پسره افتاد ۱۰ متر اونور تر
ات:دفعه بعد محکم تر میزنم
شما ها چی؟
=:میشه ما ادمای شما باشیم؟
هر گوهی بگید میخوریم
ات:اون چی؟مگه سر دستتون نیست؟
+:به یه ورمونم نی😶
ات:من چی؟
×+/:سرورمونید
ات:خوبه
قبول میکنم
از اون حرفایی که از دهن ات شنیده بودم تعجب کردم
اون.....اون منو دوست داره؟
نه امکان نداره من اذیت های مزخرفی کردمش
از اون مکان دور شدم تا ات منو نبینه
*چند روز بعد
هانا یه سیلی زد زیر گوش ات
هانا:تو هم با اون سیگما هایی اشغال عوضی
ات:چی زر میزنی اونا طرف منن دیگه قرار نی به کوک و تو آسیب بزنن
هانا:خفه شو هر.زه
ات هم یه دونه زد زیر گوش هانا
و از شانس گند ات کوک همون لحظه اومد
کوک:تو داری چه گوهی میخوری؟(داد)
(نکته:این ۳ نفر الان پست بومن)
هانا:هققققق عشقم منو زدد(عشوه و اشک تمساح)
ات:این طور نیست
چرا نمیگی خودت اول منو زدی
کوک:به حسابت میرسم
نویسنده ویو
کوک و هانا رفتن پایین
ات بغض کرد و زد زیر گریه
همون لحظه هاری اومد پیش ات
هاری:ات؟
ات چرا گریه میکنی؟
ات:هقققق
هاری:ات تو اینجوری نبودی
تو خیلی سرد بودی چی شده الان داره گریه میکنی؟
ات:من هققق خود قبلیمو هققق میخوام هققق
هاری:شیششششش
گریه نکن درست میشه
*ساعت ۴ وقتی همه داشتن تعطیل میشدن
کوک:هانا تو برو من کار دارم
ات داشت وسیله هاشو جم میکرد که کوک رفت پیشش
کوک:بمون اینجا وقتی همه رفتن باهات کار دارم
ات شک کرد
همه رفتن کوک دست ات رو گرفت و بردش تو یکی از کلاسا که خالی بود
و(اسمات)
بقیش با ذهن منحرف خودتون
کوک ات رو برد خونشون چون از درد بیهوش شده بود
کوک به بدن بی جون ات نگاه میکرد(منحرف نشید،صورتش)
کوک ویو
دارن عاشقش میشم؟
امکان نداره منو اون از هم متنفریم
با خودم چی فک کردم که اینکارو کردم؟
حالا چی میشه؟
کوک:چیکار میخوای بکنی الان(بلند فک کرد)
ات بهوش اومد و گفت
ات:با کاری که تو کردی چیکار میخوام بکنم؟(بغض)
کوک:من متاسفم
ات:فقط ولم کن بزار برم خونه
نویسنده ویو
کوک کمک کرد ات بلند شه و ات رفت خونشون
فردای اون روز ات که بدجوری از کوکی عصبانی بود حتی وقتی کوک رفت پیشش هم ات رفت اونور
بریم پیش کوک و هانا
کوک:هانا بیا کات کنیم
هانا:چرا؟(ریلکس)
کوک:چون من میگم
هانا:اوکی بای(وات؟)
برگردیم پیش ات
نویسنده ویو
ات رفت خونه و تکالیفشو حل کرد
اما جرئت نکرد از اون موضوع حرفی به مامان و باباش بزنه
و اون شب دوباره دعوا شد
ات دیگه سخته شده بود پس رفت پایین و داد زد و گفت
ات:کافیه دیگه تمومش کنید(داد)
_:اینا همش به خاطر کیه هان؟فک میکنی به خاطر کیه؟
همش به خاطر توعه
پارت سوم
ات:منو اون دوستیم
شماهم تمومش کنید وگرنه با من طرفین
نزدیک اونو دوست دخترش نمیشین حتی
/:هه😏
اگه بشیم؟
دیدم ات یه لقد محکم جوری زد به پسره که پسره افتاد ۱۰ متر اونور تر
ات:دفعه بعد محکم تر میزنم
شما ها چی؟
=:میشه ما ادمای شما باشیم؟
هر گوهی بگید میخوریم
ات:اون چی؟مگه سر دستتون نیست؟
+:به یه ورمونم نی😶
ات:من چی؟
×+/:سرورمونید
ات:خوبه
قبول میکنم
از اون حرفایی که از دهن ات شنیده بودم تعجب کردم
اون.....اون منو دوست داره؟
نه امکان نداره من اذیت های مزخرفی کردمش
از اون مکان دور شدم تا ات منو نبینه
*چند روز بعد
هانا یه سیلی زد زیر گوش ات
هانا:تو هم با اون سیگما هایی اشغال عوضی
ات:چی زر میزنی اونا طرف منن دیگه قرار نی به کوک و تو آسیب بزنن
هانا:خفه شو هر.زه
ات هم یه دونه زد زیر گوش هانا
و از شانس گند ات کوک همون لحظه اومد
کوک:تو داری چه گوهی میخوری؟(داد)
(نکته:این ۳ نفر الان پست بومن)
هانا:هققققق عشقم منو زدد(عشوه و اشک تمساح)
ات:این طور نیست
چرا نمیگی خودت اول منو زدی
کوک:به حسابت میرسم
نویسنده ویو
کوک و هانا رفتن پایین
ات بغض کرد و زد زیر گریه
همون لحظه هاری اومد پیش ات
هاری:ات؟
ات چرا گریه میکنی؟
ات:هقققق
هاری:ات تو اینجوری نبودی
تو خیلی سرد بودی چی شده الان داره گریه میکنی؟
ات:من هققق خود قبلیمو هققق میخوام هققق
هاری:شیششششش
گریه نکن درست میشه
*ساعت ۴ وقتی همه داشتن تعطیل میشدن
کوک:هانا تو برو من کار دارم
ات داشت وسیله هاشو جم میکرد که کوک رفت پیشش
کوک:بمون اینجا وقتی همه رفتن باهات کار دارم
ات شک کرد
همه رفتن کوک دست ات رو گرفت و بردش تو یکی از کلاسا که خالی بود
و(اسمات)
بقیش با ذهن منحرف خودتون
کوک ات رو برد خونشون چون از درد بیهوش شده بود
کوک به بدن بی جون ات نگاه میکرد(منحرف نشید،صورتش)
کوک ویو
دارن عاشقش میشم؟
امکان نداره منو اون از هم متنفریم
با خودم چی فک کردم که اینکارو کردم؟
حالا چی میشه؟
کوک:چیکار میخوای بکنی الان(بلند فک کرد)
ات بهوش اومد و گفت
ات:با کاری که تو کردی چیکار میخوام بکنم؟(بغض)
کوک:من متاسفم
ات:فقط ولم کن بزار برم خونه
نویسنده ویو
کوک کمک کرد ات بلند شه و ات رفت خونشون
فردای اون روز ات که بدجوری از کوکی عصبانی بود حتی وقتی کوک رفت پیشش هم ات رفت اونور
بریم پیش کوک و هانا
کوک:هانا بیا کات کنیم
هانا:چرا؟(ریلکس)
کوک:چون من میگم
هانا:اوکی بای(وات؟)
برگردیم پیش ات
نویسنده ویو
ات رفت خونه و تکالیفشو حل کرد
اما جرئت نکرد از اون موضوع حرفی به مامان و باباش بزنه
و اون شب دوباره دعوا شد
ات دیگه سخته شده بود پس رفت پایین و داد زد و گفت
ات:کافیه دیگه تمومش کنید(داد)
_:اینا همش به خاطر کیه هان؟فک میکنی به خاطر کیه؟
همش به خاطر توعه
۹.۸k
۱۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.