من عاشق یک مافیا شدم
#من_عاشق_یک_مافیا_شدم
#part_۴۰
دیگ دیر شده بود باید میرفتیم به عمارت پا شدم
جونگکوک: بیبی من پاشو بریم
ا/ت:جونگکوک حال ندارم
جونگکوک:فقط تا عمارت طاقت بیار بعد بغلش کردم و به سمت موتور رفتم
جونگکوک:ا/ت منو محکم بغل کن نیوفتی
ا/ت:باشه...جونگکوک رو محکم بغل کردم و سرم رو پشتش گذاشتم و چشمامو بستم
عمارت
ویو جونگکوک
بردم داخله اتاق خواب رفتم کنارش بهش نگاه میکردم که چقدر خوب شد ا/ت رو دارم
ویو ا/ت
صبح شد بیدار شدم دیدم که جونگکوک خوابیده پاشدم رفتم دست و صورتم رو شستم لباسام رو عوض کردم رفتم پایین صبحونه رو جوری که جونگکوک دوست داشت چیدم منتظر موندم تا جونگکوک بیاد سورپرایز شه
ویو جونگکوک
بیدار شدم دیدم ا/ت نیست رفتم پایین دیدم ا/ت صبحونه رو جوری که دوست داشتم چیده
جونگکوک: صبح بخیر بیبی من میبینم تدارکات دیدیاااا
ا/ت: بله ( با خنده)
نشستیم صبحونه رو بخوریم وسطاش یادم اومد که اون موضوعی که باید بهش میگفتم رو هنوز نگفتم چطوری بهش میگفتم
جونگکوک: چیشده چرا تو فکر بیبی
ا/ت: جان نه هیچی نیست
بعد از خوردن صبحونه جمعش کردم
جونگکوک رفت بالا
ویو جونگکوک
رفتم ی گردنبد که براش خریده بودم و نمیدونست که میخواستم بهش بدم بعد صداش زدم
جونگکوک: ا/ت بیا بالا
ا/ت: باشه اومدم
ویو ا/ت
داشتم میرفتم که یهو سرم گیج رفت
نمیدونم چرا سرم یهو گیج رفت حتما چیزه مهمی نیست بعد آروم آروم رفتم بالا
ا/ت:جونگکوک برای چی منو صدا کردی
جونگکوک:بیا اینجا بشین
ویو ا/ت
رفتم روی صندلی نشستم و جونگکوک از پشت مو هام رو کنار زد و یه گردنبند خیلی قشنگ رو دور گردنم بست
جونگکوک:چطوره؟
ا/ت:جونگکوک این خیلی قشنگه تو هميشه منو سوپرایز میکنی
جونگکوک:باید سوپرایزت کنم این که چیزی نیست حالا کجاهاشو دیدی تازه این کادوی کوچیکه
ا/ت:نه همین کادو برای من خیلی ارزش داره واقعا ازت ممنونم
ویو جونگکوک
بعد از گذاشتن گردنبند از اتاق اومدم بیرون
ویو ا/ت
وقتی که جونگکوک رفت گوشیم زنگ خورد یه شماره ی ناشناس بود و اول خواستم جواب ندادم ولی نمیدونم چی شد که یهو جواب دادم یه دختر بود دختر:سلام
ا/ت:سلام بفرمائید
دختر:میخواستم ببینمتون
ا/ت:شما
دختر:ها_یون هستم فردا وقت دارید؟
ا/ت:آره حتما
دختر:یه آدرس میفرستم برای فردا بیاین پیشم میخوام یه چیزایی رو بهتون بگم
ا/ت:باشه
ویو ا/ت
این کی بود از کجا شمارمو داشت نباید جونگکوک چیزی بفهمه که همون موقع...
#part_۴۰
دیگ دیر شده بود باید میرفتیم به عمارت پا شدم
جونگکوک: بیبی من پاشو بریم
ا/ت:جونگکوک حال ندارم
جونگکوک:فقط تا عمارت طاقت بیار بعد بغلش کردم و به سمت موتور رفتم
جونگکوک:ا/ت منو محکم بغل کن نیوفتی
ا/ت:باشه...جونگکوک رو محکم بغل کردم و سرم رو پشتش گذاشتم و چشمامو بستم
عمارت
ویو جونگکوک
بردم داخله اتاق خواب رفتم کنارش بهش نگاه میکردم که چقدر خوب شد ا/ت رو دارم
ویو ا/ت
صبح شد بیدار شدم دیدم که جونگکوک خوابیده پاشدم رفتم دست و صورتم رو شستم لباسام رو عوض کردم رفتم پایین صبحونه رو جوری که جونگکوک دوست داشت چیدم منتظر موندم تا جونگکوک بیاد سورپرایز شه
ویو جونگکوک
بیدار شدم دیدم ا/ت نیست رفتم پایین دیدم ا/ت صبحونه رو جوری که دوست داشتم چیده
جونگکوک: صبح بخیر بیبی من میبینم تدارکات دیدیاااا
ا/ت: بله ( با خنده)
نشستیم صبحونه رو بخوریم وسطاش یادم اومد که اون موضوعی که باید بهش میگفتم رو هنوز نگفتم چطوری بهش میگفتم
جونگکوک: چیشده چرا تو فکر بیبی
ا/ت: جان نه هیچی نیست
بعد از خوردن صبحونه جمعش کردم
جونگکوک رفت بالا
ویو جونگکوک
رفتم ی گردنبد که براش خریده بودم و نمیدونست که میخواستم بهش بدم بعد صداش زدم
جونگکوک: ا/ت بیا بالا
ا/ت: باشه اومدم
ویو ا/ت
داشتم میرفتم که یهو سرم گیج رفت
نمیدونم چرا سرم یهو گیج رفت حتما چیزه مهمی نیست بعد آروم آروم رفتم بالا
ا/ت:جونگکوک برای چی منو صدا کردی
جونگکوک:بیا اینجا بشین
ویو ا/ت
رفتم روی صندلی نشستم و جونگکوک از پشت مو هام رو کنار زد و یه گردنبند خیلی قشنگ رو دور گردنم بست
جونگکوک:چطوره؟
ا/ت:جونگکوک این خیلی قشنگه تو هميشه منو سوپرایز میکنی
جونگکوک:باید سوپرایزت کنم این که چیزی نیست حالا کجاهاشو دیدی تازه این کادوی کوچیکه
ا/ت:نه همین کادو برای من خیلی ارزش داره واقعا ازت ممنونم
ویو جونگکوک
بعد از گذاشتن گردنبند از اتاق اومدم بیرون
ویو ا/ت
وقتی که جونگکوک رفت گوشیم زنگ خورد یه شماره ی ناشناس بود و اول خواستم جواب ندادم ولی نمیدونم چی شد که یهو جواب دادم یه دختر بود دختر:سلام
ا/ت:سلام بفرمائید
دختر:میخواستم ببینمتون
ا/ت:شما
دختر:ها_یون هستم فردا وقت دارید؟
ا/ت:آره حتما
دختر:یه آدرس میفرستم برای فردا بیاین پیشم میخوام یه چیزایی رو بهتون بگم
ا/ت:باشه
ویو ا/ت
این کی بود از کجا شمارمو داشت نباید جونگکوک چیزی بفهمه که همون موقع...
۳۷.۰k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.