اشک حسرت ادامه پارت

#اشک حسرت #ادامه پارت ۱۲۶



ابرویی بالا انداخت وگفت : انگشترم باید جاشو تغییر بدی اینجا باید یه حلقه جایگزین بشه
به انگشتری که آسمان بهم کادو داده بود نگاهی انداختم وگفتم : باشه
به طلا فروشی مورد نظرم که رسیدیم از ماشین پیاده شدیم ورفتیم طلادفروشی پانیذ کل حلقه ها رو با دقت نگاه کرد وآخرش گفت : اون چطوره سعید من خوشم اومده
به حلقه های مورد نظرش نگاه کردم وگفتم : قشنگن
دوتا رینگ خیلی ساده واقعا قشنگ بودن
با لبخند نگاهش کردم وگفتم : خوش سلیقه هم هستی
انگشتشو زد به سینم وگفت : کاملا معلومه
- منطورت با منه
با لبخند قشنگی سرشو تکون داد....
دیدگاه ها (۴)

#اشک حسرت #پارت ۱۲۷سعید: با لبخند حلقه ای من رو برداشتپانیذ:...

#اشک حسرت #پارت ۱۲۸پانیذ:چای ریختم وبردم گذاشتم جلو همه ضیای...

#اشک حسرت #پارت.۱۲۶سعید : پانیذ دسته گل رو گذاشت رو میز کنا...

#اشک حسرت #پارت ۱۲۵سعید : - عصر با پانیذ میرم از دایی اجازه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط