پارت 3 از فیک اعتراف کن 🔥
پارت 3 از فیک اعتراف کن 🔥
بعد پر کردن خندق بلا رفتم یه بلیز شلوار سفید پوشیدم و همون یادگاری رو ...
یادگاری مادرم💔
یه گردنبند ...
هر چند در نظر خیلی ها بی ارزشه و ارزون هست اما مادرم اینو با کلی زحمت برام خرید
من از عالم غیب همون یه خانواده رو داشتم ولی الان نیست انگار هیچوقت نبوده....
مادرم طاقت نیاورد و رفت(نری گوگل سرچ کنی داستان خودم اینجوری نوشتم از خانواده ش اطلاع ندارم)
با ناراحتی گردنبند رو انداختم رو تختم و نشستم بهش زل زدم .
خاطره های خوبمون با هم تو بچگی اذیتم میکرد ...
یه بار از پله ها افتادم پام شکست مادرم با پول پس اندازی که جمع کرده بود تا برای خودش کفش بخره برای من خرج کرد .
همون موقع فهمیدم قرار نیست پیشم بمونه .
حتما میگید چطور ...
بابام معتاده...معتاد مواد ...مخدر .
اومد از مادرم پول خواست ولی گفت نداره
گفت پس انداز داشتی
اونم گفت خرج من کرده
پدرم عصبانی شد و اومد تو اتاقم .
بازم مست بود و نمیدونست داشت چیکار میکرد .
کمربندش رو از کمرش در آورد و بالا برد تا بزنه.
چشمام رو از ترس بستم و بابا کمربند رو زد و
صدای خیلی بدی داد ولی من درد نداشتم پس کی خورد؟
چشمام رو باز کردم مادرم با چشمای اشکی رو به روم بود اشکام اومدن پایین ...
هق هق میکردم _ما ..ماما ...هق ...مامان
مامان_نترس پسرم من هستم .
پدرم مادرم رو هل داد یه طرف و خواست منو بزنه که مادرم گفت
_وایساااا....من ...من سرطان دارم .ولش کن .
وگرنه ازت شکایت میکنم .
ولمون کرد و رفت . یه بار هم تب داشتم .
مادرم تموم شب بالا سرم نشست و ازم مراقبت کرد .
بعدشم از پدرم کتک خورد چون پولی نداشت که برای مواد ش بده .
۱۷ سالم بود که پدرم ولمون کرد با کلی قرض هاش به طلبکاراش مادرم قلبش نتونست تحمل کنه .
منم آسم داشتم .
وقتی زیاد ناراحت میشدم به قلبم فشار میومد و نفسم میگرفت واسه همین از این کپسول کوچولو ها که وقتی نمیتونی نفس بکش پیس پیس میکنن تو دهنت😂از اونا دارم .
مخلصیم دا
بعد پر کردن خندق بلا رفتم یه بلیز شلوار سفید پوشیدم و همون یادگاری رو ...
یادگاری مادرم💔
یه گردنبند ...
هر چند در نظر خیلی ها بی ارزشه و ارزون هست اما مادرم اینو با کلی زحمت برام خرید
من از عالم غیب همون یه خانواده رو داشتم ولی الان نیست انگار هیچوقت نبوده....
مادرم طاقت نیاورد و رفت(نری گوگل سرچ کنی داستان خودم اینجوری نوشتم از خانواده ش اطلاع ندارم)
با ناراحتی گردنبند رو انداختم رو تختم و نشستم بهش زل زدم .
خاطره های خوبمون با هم تو بچگی اذیتم میکرد ...
یه بار از پله ها افتادم پام شکست مادرم با پول پس اندازی که جمع کرده بود تا برای خودش کفش بخره برای من خرج کرد .
همون موقع فهمیدم قرار نیست پیشم بمونه .
حتما میگید چطور ...
بابام معتاده...معتاد مواد ...مخدر .
اومد از مادرم پول خواست ولی گفت نداره
گفت پس انداز داشتی
اونم گفت خرج من کرده
پدرم عصبانی شد و اومد تو اتاقم .
بازم مست بود و نمیدونست داشت چیکار میکرد .
کمربندش رو از کمرش در آورد و بالا برد تا بزنه.
چشمام رو از ترس بستم و بابا کمربند رو زد و
صدای خیلی بدی داد ولی من درد نداشتم پس کی خورد؟
چشمام رو باز کردم مادرم با چشمای اشکی رو به روم بود اشکام اومدن پایین ...
هق هق میکردم _ما ..ماما ...هق ...مامان
مامان_نترس پسرم من هستم .
پدرم مادرم رو هل داد یه طرف و خواست منو بزنه که مادرم گفت
_وایساااا....من ...من سرطان دارم .ولش کن .
وگرنه ازت شکایت میکنم .
ولمون کرد و رفت . یه بار هم تب داشتم .
مادرم تموم شب بالا سرم نشست و ازم مراقبت کرد .
بعدشم از پدرم کتک خورد چون پولی نداشت که برای مواد ش بده .
۱۷ سالم بود که پدرم ولمون کرد با کلی قرض هاش به طلبکاراش مادرم قلبش نتونست تحمل کنه .
منم آسم داشتم .
وقتی زیاد ناراحت میشدم به قلبم فشار میومد و نفسم میگرفت واسه همین از این کپسول کوچولو ها که وقتی نمیتونی نفس بکش پیس پیس میکنن تو دهنت😂از اونا دارم .
مخلصیم دا
۱۲.۶k
۱۵ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.