سرنوشت

#سرنوشت
#Part۷۴


بطری ابی از یخجال برداشتم و یکمشو خوردم که یهو بطری از دستم گرفته شد بطرفش برگشتم که همه بطریو سر کشید و صدای تقریبا بلندی گفتم

.: هی اون دهنی بودد

متعجب نگام کردو گفت

ــ خب مگه چیه

جپ چپ نگاش کردم و گفتم

.: کثیفه

ـــ چی کثیفه کی گفته دهنت کثیفه

.: باشه بابا بیخیال
بیخیال بطرف اپن رفتمو روش نشستمو پاهام که اویزون بودو تکون میدادم که یهو انگار داشت ادامو درمیاورد گفت

ـــ اژدها اژدها بابا کی به سوسک میگه اژدها
پشت چشمی براش نازک کردم که یهو اومد نزدیک سرشو یهویی اورد جلو باعث شد سرمو بدم عقب کف دستامو روی اپن گذاشتم وبا تته تپه گفتم

.: چی.... چیکار میکنی

ــ دارم نگات میکنم

.: این چجور نگاه کردنه

ـــ نگاه کردن از نزدیک

یهو خودشو کشید عقب دستمو رو قلبم گذاشتم که گفت
ــ خب ماموریتم تموم شد دیگه میرم درضمن نمیخای چیزی بهم بگی

راستش تمیدونستم جحوری موضوع عکاسی رو بگم تو گلوم گیر کرده بود

سرمو انداختم پایین و هیچی نگفتم بعد اژ جند ثانیه از خونه رفت عجب غلطی کردم حالا چه کنم با هزار جور فکر و خیال داشتم برا خودم یه نیمرو درس میکردم بعد از خوردنش به رخت خواب رفتم سرمو گذاشتم رو بالشو خابم برد.....
دیدگاه ها (۹)

#سرنوشت#Part۷۵صب با صدای الارم گوشیم از خاب بیدار شدم و ابی ...

#سرنوشت#Part۷۶در جواب بهم گفتـــ باشه تشکر لازم نیسگذشته از ...

بازم ادمینتون:))))#Me#me

#سرنوشت#Part۷۳ـــ چون من میگم توکه تا من اینجا نباشم کاری ند...

شوهر دو روزه. پارت۶۳

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۳0

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط