سرنوشت

#سرنوشت
#Part۷۶






در جواب بهم گفت

ـــ باشه تشکر لازم نیس

گذشته از همه چی خیلی مهربون بود

وقتی رسیدیم شرکت یه پوستر بزرگ جلو در گذاشته بود نزدیک تر که شدم دیدم این پوستر ها عکس پاهای منه شوکه از دیدن این پوستر ها وارد شدم و سریع بسمت دانی رفتمو گفتم

.: دانی اقای سوجون بیماری قلبی داره؟

نفسشو مث اه فرستاد بیرونو گفت

=هعی تورم گول زده، همش دروغه هربار که میخاد کارشو پیش ببره میاد میگه من یه مرضی دارم

شوکه از حرفش گفتم
.: یعنی چی چرا اینکارو کرد

= هعی جی بگم یبار به منم گفت مت سرطان دارم باید برام راننده پیدا کنی منه ساده هم با هزار جور زحمت براش راننده پیدا کرده بودم بعدش از بچه ها شنیدم که اون اصلا مریض نبوده کلا ادم شوخ طبعیه و هرکاری ازش برمیاد

گرم صحبت با دانی بودم که بورا وارد شرکت شد بلافاصله رفت داخل اتاق تهیونگ منم با بی میلی پشت میزم نشستم و به این فکر میکردم چجوری باید موضوع سوجونو به تهیونگ بگم

سرمو رو میز گذاشتم و چشمامو بستم باصدای باز شدن در سرمو از رو میز برداشتم که بورا داشت میومد سمتم با جشمای سرخ شده و دندونای کلید شده غرید

+ تقاص این کاراتو پس میدی تو حق نداشتی ازم بگیریش.....
دیدگاه ها (۳)

#سرنوشت#Part۷۷منظورشو نفهمیدم تصمیم گرفتم برم پیش تهیونگ بهش...

#سرنوشت#Part۷۸چند روزی بود تهیونگ باهام حرف نمیزد یعنی هنوزم...

#سرنوشت#Part۷۵صب با صدای الارم گوشیم از خاب بیدار شدم و ابی ...

#سرنوشت#Part۷۴بطری ابی از یخجال برداشتم و یکمشو خوردم که یهو...

پارت هدیهپارت چهارم خدایی این کی بود؟اصلا ولش رفتم تو مامانم...

قهوه تلخ پارت ۵۹گوشی رو قطع کردم و رفتم توی اتاق. آماده شدم ...

“Smile of Death” Part(۶)از زبان هیکاریبلند شدم، دوش گرفتم و ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط