Part4 فیک کوک

#پارت۴
(حدود ساعت ۶ رسیدم خونه.لباسامو عوض کردم و یه قهوه درست کردم و خوردم تا خستگی ام در بره و بعد رفتم بالا سرش تا پانسمان رو زخمش رو عوض کنم)
(الان نزدیک ۳ روز بود که اینطوری بیهوش افتاده بود ولی خوشبختانه وضعش بد نبود......اینا رو گفتم و به کارام مشغول شدم و تا به خودم اومدم وقت خواب بود)
(مسواک زدم و رفتم کنارش دراز کشیدم)
ا.ت:تا کی میخوای اینطوری بخوابی؟؟زود بلش بیدار شو تا ببینم تلاش هایی که کردم بی نتیجه نبوده و جونت رو نجات دادم.
(اینا رو گفتم و یه سرم به دستش زدم و خوابیدم)
فردا صبح:
ویو کوک
(کم کم چشمامو باز کردم ولی یادم نمیومد کجا بودم،اومدم بشینم که یه درد از پهلوم بهم اجازه نمیداد.حتی نمیدونستم این سرم دستم واسه چیه؟؟؟ بعد یه مدت یادم اومد که تیر خوردم و بیهموش شدم ولی آخه کی اینقد تمیز و حرفه ای زخمم رو درمان کرده)
ویو کوک:
(به خودم اومدم دیدم یه دختر کنارم خوابیده)
جونگ کوک:یا!!!!!بیدار شو
ا.ت:امممم....چیه؟؟؟(با حالت خمار و خواب آلود)
ویو ا.ت
(یکی بیدارم کرد ولی کی بود تازه که به خودم اومدم فهمیدم همونی که نجاتش دادم بهوش اومده )
ا.ت:(با تعجب)تو....تو بالاخره بیدار شدی
جونگ کوک :مگه چند وقته خوابیده بودم؟؟؟؟
ا.ت:خوابیده بودی؟؟؟سه روزه بیهوشی!!


خب چطور شده تا اینجا؟!
دیدگاه ها (۰)

Part5فیک کوک

Part6فیک کوک

Part3 فیک کوک

Part2 فیک کوک

پارت ۸۲ فیک ازدواج مافیایی

"سرنوشت "p,22...ا/ت : دوست دارم کوک ....کوک : من بیشتر پرنسس...

پارت ۷۷ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط