اولین بار که فهمیدم دوستش دارم دل و جانم آشوب شد

#اولین بار که فهمیدم دوستش دارم دل و جانم آشوب شد!
میترسیدم از دوست داشتنِ کسی که از قلبَش خبر نداشتم
میترسیدم دوستَت دارم هایم تئوری‌های بی عمل شود..
قانونِ زندگیم شده بود دهنِ دلم را بستن و من هم آدمِ قانون شکنی نبودم!
یک بار نیمه شب از خواب بیدار شدم گوشیِ تلفن را برداشتم شماره‌اش را گرفتم گوشی را که برداشت گفتم « دوسِت دارم» ..
تلفن را گذاشتم و خوابیدم .. زمانِ زیادی از ساعتِ عاشقی گذشته بود!
گفتم و پایِ حرفم ماندم ! آنجا بود که فهمیدم دوستَت دارم گفتن به کسی که دوستش داری چقدر خوب است.. چه کیفی دارد!
هر روز قبل از شروعِ روزم دمِ گوشَش تکرار کردم حرفِ دلم را!
هر شب قبل از خواب دمِ گوشَش تکرار کردم دردِ دلم را!
انقد تکرار کردم که «تکراری» شد برایَش !
رفت ..یعنی فرار کرد از تکرارِ مکررات !
عادَت کرده بودم به دوست داشتنَش!
مادرم همیشه میگفت: « ترکِ عادت موجبِ مرض است»
ترک کردم عادتِ دوستَت دارم گفتن را..
مرض آمد سراغَم . مرضِ بیدِلی!
حالا من یک دخترِ قانون مندِ بی دل شده‌ام که فقط برایِ یک نفر قانونَش را میشکند!
برایِ کسی که
امد
دلش را برد
و رفت..!
دیدگاه ها (۱)

#ناشناسhttp://wisgoon.com/pin/21089716/

#نفر اول برای اولین بار بخونیدسلام مریم هستم 23 ساله داستان ...

هر کسی خواست بگه کامنت

بیب من برمیگردمپارت: 80بعد از کلی نوازش کردن مادر جون خوابم ...

✨وکالت عشق✨#part3ساعت ۳ شب بود که یهو اون تلفن لعنتی زنگ خور...

part 4

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط