عشق پنهان
عشق پنهان
#کوک
ن ن نه لیسا رفته تو کما ایی خدا
دکتر:ولی به مدت دو روز تو کما میمونن نگران نباشید حالشون خوب میشه
جنی و رزی:خداروشکر خدایا مرسی از این که لیسا رو به ما برگدوندین
همه خوشحال بودیم که دیدم جیسو از اتاق اومد بیرون با ویلچر اومد پیش مون
جیسو:لیسا چیزیش که نشده
رزی:نه خداروشکر چیزیش نشده .
جنی:نه نشده فق الان بیهوشه
جیسو:همون فردیه که خودم بهش فکر میکنم اره
جنی:اره همونه خودشه همون عوضی فاکیه😑خیلی عصبیم اگه دستم بهش برسه
من:لیسا یه گلوله زد به قلبش قبل از این که بیهوش بشه
رزی:چییی لیسا بلخره کشتش.
من:ینی چی اخه این مرد کیه
جنی:ببیند اقای جونگ کوک مرسی که کمک مون کردید حالا میتونید برید این به شما ربط نداره اقای جئون جونگ کوک مرسی که کمک مونم کردید ممنون
من:اوکی من رفتم مواضب خودتون باشید هرچی باشه ما همکاریم و باید به هم کمک کنیم
رزی:لیسا از این کمک شما خیلی ممونه مرسی الان میتونید برید
من:بریم پسرا به امید دیدار مادام ها.
با پسرا رفتیم بیرون
من:یونگی!
یونگی:بله
من:برو ببین این پسر چیکارس و چرا با لیساست
یونگی:چشم
من:جیمین!
جیمین:چیه
من:برو خونه گوگ دو رو اتیش بزن و مرد هاش رو بکش ولی یکی که از همه شون بهش نزدیک تره رو برام بیار.........
دو روز بعد:
#لیسا
چشمام رو باز کردم زود بوی بیمارستان به مشامم خورد مثل فیلما نبود که بگم اینجا کجاست چون معلوم بود بیمارستان دهنم خشک شده بود تشنم بود خواستم دستم رو بلند کنم که یه دردی تو ناحینه قلبم احساس درد کمی رو کردم ولی بازم دستم رو بلند کردم و زنگ رو زدم که زود یه پرستار اومد داخل
پرستار:بلخره به هوش اومدید افرین مقوامت خوبی کردی دربرابر عمل
من:تشنمه
پرستار:الان به دکتر میگم بیاد
من:میگم تشنمه
بدون توجه به حرف من رفت وا دیونه بود.
داشتم به در و دیوار نگاه میکردم که جنی و رزی با دو اومد پس جیسو کوش
من:جیسو کوش؟
جنی:اممم تو اتاق داره استراحت میکنه
من:اهاااا خب الان پاهاش چطوره
جنی:خوبه الان بهتره
رزی:تو بهتری...
من:اره ولی من چند روز بود رو این تخت بودم
جنی:دو روز
من:اها اوکی ولی......
ادامه دارد....
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید
#کوک
ن ن نه لیسا رفته تو کما ایی خدا
دکتر:ولی به مدت دو روز تو کما میمونن نگران نباشید حالشون خوب میشه
جنی و رزی:خداروشکر خدایا مرسی از این که لیسا رو به ما برگدوندین
همه خوشحال بودیم که دیدم جیسو از اتاق اومد بیرون با ویلچر اومد پیش مون
جیسو:لیسا چیزیش که نشده
رزی:نه خداروشکر چیزیش نشده .
جنی:نه نشده فق الان بیهوشه
جیسو:همون فردیه که خودم بهش فکر میکنم اره
جنی:اره همونه خودشه همون عوضی فاکیه😑خیلی عصبیم اگه دستم بهش برسه
من:لیسا یه گلوله زد به قلبش قبل از این که بیهوش بشه
رزی:چییی لیسا بلخره کشتش.
من:ینی چی اخه این مرد کیه
جنی:ببیند اقای جونگ کوک مرسی که کمک مون کردید حالا میتونید برید این به شما ربط نداره اقای جئون جونگ کوک مرسی که کمک مونم کردید ممنون
من:اوکی من رفتم مواضب خودتون باشید هرچی باشه ما همکاریم و باید به هم کمک کنیم
رزی:لیسا از این کمک شما خیلی ممونه مرسی الان میتونید برید
من:بریم پسرا به امید دیدار مادام ها.
با پسرا رفتیم بیرون
من:یونگی!
یونگی:بله
من:برو ببین این پسر چیکارس و چرا با لیساست
یونگی:چشم
من:جیمین!
جیمین:چیه
من:برو خونه گوگ دو رو اتیش بزن و مرد هاش رو بکش ولی یکی که از همه شون بهش نزدیک تره رو برام بیار.........
دو روز بعد:
#لیسا
چشمام رو باز کردم زود بوی بیمارستان به مشامم خورد مثل فیلما نبود که بگم اینجا کجاست چون معلوم بود بیمارستان دهنم خشک شده بود تشنم بود خواستم دستم رو بلند کنم که یه دردی تو ناحینه قلبم احساس درد کمی رو کردم ولی بازم دستم رو بلند کردم و زنگ رو زدم که زود یه پرستار اومد داخل
پرستار:بلخره به هوش اومدید افرین مقوامت خوبی کردی دربرابر عمل
من:تشنمه
پرستار:الان به دکتر میگم بیاد
من:میگم تشنمه
بدون توجه به حرف من رفت وا دیونه بود.
داشتم به در و دیوار نگاه میکردم که جنی و رزی با دو اومد پس جیسو کوش
من:جیسو کوش؟
جنی:اممم تو اتاق داره استراحت میکنه
من:اهاااا خب الان پاهاش چطوره
جنی:خوبه الان بهتره
رزی:تو بهتری...
من:اره ولی من چند روز بود رو این تخت بودم
جنی:دو روز
من:اها اوکی ولی......
ادامه دارد....
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید
۱۴.۲k
۲۵ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.