پارت پنجاه و ششم رمان تب داغ هوس:
56
نگين آروم زير لب کنارگوشم گفت:يعني ميخوام يه روز که از حموم اومد يه عکس ازش بگيرم بذارم رو فيس بوک
مليکا ترکيبي از مادرش بود ولي جوون تر ديگه هيچ تفاوتي نداشتن حتي رنگ موهاشون !
مليکا اومد جلو با من دست داد و رو هوا بوسم کرد و با مهربوني تصنعي گفت:
-نفس جان ،خيلي وقت بود نديده بودمت خوبي؟
لبخندي زدمو گفتم:ممنون خوش اومدي
با نگين هم رو بوسي اي کرد و گفت:
-دختر تو چرا جواب اس ام اساي منو نميدي ؟... راستش مسابقه رو کم کني نگين و مليکا استارت خورده بود ...
-سلام
نگاش کردم «شروين» بود با همون قد تقريبا ً بلند و بدن تو پر و موهاي مشکي ،چشم و ابروي مشکي،تيپ اسپرت که قيافه اشو شيطون تر ميکردبا همون شيطوني گفت:
-فرق کردي نفس!!
نگين که کنارم ايستاده بود وسط حرفش با مليکا برگشت شروينو نگاه کردو و شروين با لحن با نمکي گفت :
-نگين !سلام
نگين آروم زير لب کنارگوشم گفت:يعني ميخوام يه روز که از حموم اومد يه عکس ازش بگيرم بذارم رو فيس بوک
مليکا ترکيبي از مادرش بود ولي جوون تر ديگه هيچ تفاوتي نداشتن حتي رنگ موهاشون !
مليکا اومد جلو با من دست داد و رو هوا بوسم کرد و با مهربوني تصنعي گفت:
-نفس جان ،خيلي وقت بود نديده بودمت خوبي؟
لبخندي زدمو گفتم:ممنون خوش اومدي
با نگين هم رو بوسي اي کرد و گفت:
-دختر تو چرا جواب اس ام اساي منو نميدي ؟... راستش مسابقه رو کم کني نگين و مليکا استارت خورده بود ...
-سلام
نگاش کردم «شروين» بود با همون قد تقريبا ً بلند و بدن تو پر و موهاي مشکي ،چشم و ابروي مشکي،تيپ اسپرت که قيافه اشو شيطون تر ميکردبا همون شيطوني گفت:
-فرق کردي نفس!!
نگين که کنارم ايستاده بود وسط حرفش با مليکا برگشت شروينو نگاه کردو و شروين با لحن با نمکي گفت :
-نگين !سلام
۵.۰k
۲۹ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.