رمان
#رمان
#اسمان_شب
#BTS
#part:۹
سوهی:هوی پسره من زیاد نمیپیچم و سریع میرم سر اصل مطلب اما اولش ی چیز بهت میگم من فقط یک بار تهدید میکنم بار بعد عملی میکنم پس مثل بچه آدم جواب سوالات منو میدی
خب سوال اولمون که خیلی سادست اسم تو چیه؟
پسره:لیم ته این
سوهی:چند سالته؟
ته این:۱۸
سوهی:خیلی جوونی برا مردن،کی تورو فرستاده؟
ته این:هیچکس
سوهی:مشتمو رو میز کوبوندم و نزدیک بهش خم شدم و نگاهمو بهش دوختم:سوالمو دوبار تکرار نمیکنم،راه فرار نداری همین الانشم میدونم کی تو رو فرستاده دارم بهت رحم و ازت میپرسم کی تو رو فرستاده تا اعتراف کنی و از مجازاتت کم بشه
ته این:لازم نیست بهم رحم کنی من از طرف هیچکس نیومدم نیومدم
سوهی:پس بهم ثابت کن
ته این:چطوری؟
سوهی:تو اگه از طرف کسی نیومدی حرکات کلیدی ما رو بلدی خب اسم حرکات رو بگو بعد دوتاشونو برو
ته این:اسمشون griden هست
سوهی:بعد از گفتن یک اسم کاملا علکی بلند شد و دوتا حرکت کاملا ساده که ی بچه ۵ ساله هم بلده زد:هوی پسر واقعا داری منو مسخره میکنی،نه اسمش و نه حتی حرکاتت درست بودن پس...از یقش گرفتم و روی صندلی نشوندمش و درهمون حالت محکم گفتم:کی تورو فرستاده!؟بهت گفتم ی بار تهدید میکنم بعد عمل میکنم اما الان خیلی بهت آسون گرفتم
ته این:نمیگم
سوهی:از یقش که گرفتم بلندش کردم پرتش کردم رو زمین پامو اروم رو شکمش گذاشتم به طوریکه دردش نگیره:پسر جون تو ی چیز داری که نمیزاره بهت آسیب برسونم،برو خداتو شکر کن ازت خوشم اومد میتونم به جاهایی برسونمت که تو رویاهات هم تصور نمیکردی پس با من همکاری کن نه با اون شخصی که با ۲تومن خرت کرده
ته این:همیشه آرزو داشتم پلیس بشم اون بهم قول داد به ارزوم برسونتم
سوهی:به سادگیش پوزخندی زدم و گفتم:بچه جون خیلی ساده ای،اون تورو فقط برا انجام کاراش استفاده میکنه بعد تورو مثل ی تیکه کاغد اونور میندازه اما اگه با من همکاری کن به آرزوت میرسی
ته این:بهم قول میدی؟
سوهی:دوباره به ساده بودنش خندیدم و گفتم:باشه قول میدم
بعد پامو از رو شکمش برداشتم و دستمو به سمتش دراز کردم که مقابلا دستمو گرفت و بلند شد
ته این:من همه چی رو برات تعریف میکنم لطفا بشین
سوهی:بعد از اینکه رو صندلی نشستیم منتظر بهش نگاه کردم:خب گوشم با توئه
ته این:ببین من چیز زیادی نمیدونم هرچی میدونم رو بهت میگم
پدر و مادرم همیشه منو سرزنش میکردن چون مثل بقیه دوستام یا بهتره بگم همکلاسی هام رشته ی پزشکی یا مهندسی نرفتم و به جاش پلیسی رو انتخاب کردم و چون دیدن بعد از اینکه پلیس بودن رو انتخاب کردم به جایی نرسیدم هر لحظه و هر دقیقه سرزنشم میکنن و سرم غر میزنن و همیشه جمله ی <تو مایه ی شرمندگی ما هستی> رو تکرار میکنن من واقعا ناراحت شدم و خسته شدم برا همین کوله امو برداشتم و رفتم بیرون و توی خیابون های سئول قدم برمیداشتم و گریه میکردم همونطور که خودمو مورد نفرت و سرزنش قرار میزاشتم یک شخص سیاه پوشی جلوم ظاهر شد و گفت:(اگه میخوای به آرزوت برسی میتونی با من همکاری کنی اونوقت بهت قول میدم به آرزوت میرسی)
منکه اونوقت خیلی شکسته و ناامید از زندگی شده بودم اون مرد مثل فرشته نجات من بود برا همین سریع قبول کردم
سوار ماشینش شدم و منو برد ی جا مثل گاراژ که آدم های زیادی اونجا بودن و همشون مرد بودن برای یک ماه دفاع شخصی بهم یاد داد و بعدش منو فرستاد دوره های سربازی و این چیزا،کم کم داشتم خوشحال میشدم چون به ارزوم نزدیک شده بودم اما وقتی به عنوان ی تازه وارد به اینجا اومدم اون بهم گفت که: من(همون خر دستیار قاتل)یک قاتل زنجیره ای هستم و تو رو آوردم که هر روز هر اتفاقی تو اداره پلیس میوفته رو بهم گزارش بدی و اگه اینکار رو نکنی هم خودت هم خوانواده رو میکشم
منم ناچار قبول کردم و یک ماهه که دارم اینکار رو میکنم
بعدش بهم گفت که اخیرا یک قتل انجام داده که پلیس خیلی پیگیر اون شده و باید بیشتر از هروقت حواسم رو جمع کنم و بیشتر گزارش بدم منم هر روز یا به صورت پیام و ویس یا به صورت ملاقات بهش همه چی رو میگم
سوهی:تو باید قوی تر از این حرفا باشی از این به بعد نمیخوام ی بچه ی معصوم و مظلوم باشی میخوام مردی باشی که بتونه افتخار خانوادش و افتخار خودش باشه و هیچ چیزی نتونه اونو بترسونه گرفتی؟
ته این:چشم،تلاشمو میکنم
سوهی:افرین،حالا ببینم شماره اون فرد یا اسمش و یا حتی مکان مخفی شدنش رو داری؟
ته این:اون تاحالا صورتشو به هیچکس نشون نداده و شماره و اسم و مکان واقعیش رو نگفته فقط بهمون یک شماره دیگه از خودش رو داده و گفته با این باهاش در ارتباط باشیم و اینکه وقتی منو برد گاراژ یک جای متروکه تقریبا خارج از سئول بود و هروقت میخواست ما رو ببینه بهمون میگفت اونجا جمع شیم
سوهی:میگم از هیجان و اکشن خوشت میاد؟
#اسمان_شب
#BTS
#part:۹
سوهی:هوی پسره من زیاد نمیپیچم و سریع میرم سر اصل مطلب اما اولش ی چیز بهت میگم من فقط یک بار تهدید میکنم بار بعد عملی میکنم پس مثل بچه آدم جواب سوالات منو میدی
خب سوال اولمون که خیلی سادست اسم تو چیه؟
پسره:لیم ته این
سوهی:چند سالته؟
ته این:۱۸
سوهی:خیلی جوونی برا مردن،کی تورو فرستاده؟
ته این:هیچکس
سوهی:مشتمو رو میز کوبوندم و نزدیک بهش خم شدم و نگاهمو بهش دوختم:سوالمو دوبار تکرار نمیکنم،راه فرار نداری همین الانشم میدونم کی تو رو فرستاده دارم بهت رحم و ازت میپرسم کی تو رو فرستاده تا اعتراف کنی و از مجازاتت کم بشه
ته این:لازم نیست بهم رحم کنی من از طرف هیچکس نیومدم نیومدم
سوهی:پس بهم ثابت کن
ته این:چطوری؟
سوهی:تو اگه از طرف کسی نیومدی حرکات کلیدی ما رو بلدی خب اسم حرکات رو بگو بعد دوتاشونو برو
ته این:اسمشون griden هست
سوهی:بعد از گفتن یک اسم کاملا علکی بلند شد و دوتا حرکت کاملا ساده که ی بچه ۵ ساله هم بلده زد:هوی پسر واقعا داری منو مسخره میکنی،نه اسمش و نه حتی حرکاتت درست بودن پس...از یقش گرفتم و روی صندلی نشوندمش و درهمون حالت محکم گفتم:کی تورو فرستاده!؟بهت گفتم ی بار تهدید میکنم بعد عمل میکنم اما الان خیلی بهت آسون گرفتم
ته این:نمیگم
سوهی:از یقش که گرفتم بلندش کردم پرتش کردم رو زمین پامو اروم رو شکمش گذاشتم به طوریکه دردش نگیره:پسر جون تو ی چیز داری که نمیزاره بهت آسیب برسونم،برو خداتو شکر کن ازت خوشم اومد میتونم به جاهایی برسونمت که تو رویاهات هم تصور نمیکردی پس با من همکاری کن نه با اون شخصی که با ۲تومن خرت کرده
ته این:همیشه آرزو داشتم پلیس بشم اون بهم قول داد به ارزوم برسونتم
سوهی:به سادگیش پوزخندی زدم و گفتم:بچه جون خیلی ساده ای،اون تورو فقط برا انجام کاراش استفاده میکنه بعد تورو مثل ی تیکه کاغد اونور میندازه اما اگه با من همکاری کن به آرزوت میرسی
ته این:بهم قول میدی؟
سوهی:دوباره به ساده بودنش خندیدم و گفتم:باشه قول میدم
بعد پامو از رو شکمش برداشتم و دستمو به سمتش دراز کردم که مقابلا دستمو گرفت و بلند شد
ته این:من همه چی رو برات تعریف میکنم لطفا بشین
سوهی:بعد از اینکه رو صندلی نشستیم منتظر بهش نگاه کردم:خب گوشم با توئه
ته این:ببین من چیز زیادی نمیدونم هرچی میدونم رو بهت میگم
پدر و مادرم همیشه منو سرزنش میکردن چون مثل بقیه دوستام یا بهتره بگم همکلاسی هام رشته ی پزشکی یا مهندسی نرفتم و به جاش پلیسی رو انتخاب کردم و چون دیدن بعد از اینکه پلیس بودن رو انتخاب کردم به جایی نرسیدم هر لحظه و هر دقیقه سرزنشم میکنن و سرم غر میزنن و همیشه جمله ی <تو مایه ی شرمندگی ما هستی> رو تکرار میکنن من واقعا ناراحت شدم و خسته شدم برا همین کوله امو برداشتم و رفتم بیرون و توی خیابون های سئول قدم برمیداشتم و گریه میکردم همونطور که خودمو مورد نفرت و سرزنش قرار میزاشتم یک شخص سیاه پوشی جلوم ظاهر شد و گفت:(اگه میخوای به آرزوت برسی میتونی با من همکاری کنی اونوقت بهت قول میدم به آرزوت میرسی)
منکه اونوقت خیلی شکسته و ناامید از زندگی شده بودم اون مرد مثل فرشته نجات من بود برا همین سریع قبول کردم
سوار ماشینش شدم و منو برد ی جا مثل گاراژ که آدم های زیادی اونجا بودن و همشون مرد بودن برای یک ماه دفاع شخصی بهم یاد داد و بعدش منو فرستاد دوره های سربازی و این چیزا،کم کم داشتم خوشحال میشدم چون به ارزوم نزدیک شده بودم اما وقتی به عنوان ی تازه وارد به اینجا اومدم اون بهم گفت که: من(همون خر دستیار قاتل)یک قاتل زنجیره ای هستم و تو رو آوردم که هر روز هر اتفاقی تو اداره پلیس میوفته رو بهم گزارش بدی و اگه اینکار رو نکنی هم خودت هم خوانواده رو میکشم
منم ناچار قبول کردم و یک ماهه که دارم اینکار رو میکنم
بعدش بهم گفت که اخیرا یک قتل انجام داده که پلیس خیلی پیگیر اون شده و باید بیشتر از هروقت حواسم رو جمع کنم و بیشتر گزارش بدم منم هر روز یا به صورت پیام و ویس یا به صورت ملاقات بهش همه چی رو میگم
سوهی:تو باید قوی تر از این حرفا باشی از این به بعد نمیخوام ی بچه ی معصوم و مظلوم باشی میخوام مردی باشی که بتونه افتخار خانوادش و افتخار خودش باشه و هیچ چیزی نتونه اونو بترسونه گرفتی؟
ته این:چشم،تلاشمو میکنم
سوهی:افرین،حالا ببینم شماره اون فرد یا اسمش و یا حتی مکان مخفی شدنش رو داری؟
ته این:اون تاحالا صورتشو به هیچکس نشون نداده و شماره و اسم و مکان واقعیش رو نگفته فقط بهمون یک شماره دیگه از خودش رو داده و گفته با این باهاش در ارتباط باشیم و اینکه وقتی منو برد گاراژ یک جای متروکه تقریبا خارج از سئول بود و هروقت میخواست ما رو ببینه بهمون میگفت اونجا جمع شیم
سوهی:میگم از هیجان و اکشن خوشت میاد؟
۱۸.۵k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.