𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁴³"
𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁴³"
هیون با پشت دست بشقاب رو پس زد و گفت:
هیون: +غذاتم مال خودت برو بیرون!
حرصی از جام پاشدم و با چشم غره خارج شدم...
پسرهی بی لیاقت، من چرا براش غذا بردم؟!
دوباره رفتم تو اتاق جییونگ و خزیدم زیر پتو...
قبل از رفتن به انگلیس بابا خونمون رو نفروخت و اجازه داد... برای همین تا چند روز دیگه که مستاجر ها از خونمون میرن میریم خونه خودمون.
مامان از الان هیجان وسایل جدیدی که قراره بخره رو داره...
منم قبل از اومدن به کره همش تو فکر دانشگاه و موفقیت بودم اما الان فکر و ذکرم شده درست کردن یه را...بطه ی خوب با جونگکوک!
وقتی به تک تک قدم هاش و حتی صدا و نگاهش فکر میکردم تپش قلب میگیرم.
دلم میخواد محکم بغلش کنم و ساعت ها به صدای ضربان قلبش گوش کنم...
دلم میخواد روزها و روزها از جانب اون گروگان گرفته بشم!
گوشیم رو برداشتم و رفتم تو اینستاگرام و یکم تو اکسپلور چرخیدم...
با نوتیفی که برام اومد نگاهی به پیام آنا کردم که انگلیسی تایپ شده بود:
آنا: "هیچ معلوم هست کدوم گوری هستی؟"
نیشم باز شد و به سرعت رفتم داخل پیویش.
آرا: "آنا جونممم سلاااام"
سین خورد و بعد از چند ثانیه جواب داد:
آنا: "چه خبر دختر؟! خبری از من نمیگیری"
تند و زود جواب دادم:
آرا: "نه هانی.. داشتم ترو به آرزوت میرسوندم😁"
آنا: "باز چی کار کردی؟!"
آرا: "عاشققق شدمممم آناااا"
وقتی سین خورد و جوابی داده نشد منتظر موندم... هیجان داشتم، یک دقیقه، دو دقیقه پنج دقیقههه.
آرا: "هستی؟!"
هیون با پشت دست بشقاب رو پس زد و گفت:
هیون: +غذاتم مال خودت برو بیرون!
حرصی از جام پاشدم و با چشم غره خارج شدم...
پسرهی بی لیاقت، من چرا براش غذا بردم؟!
دوباره رفتم تو اتاق جییونگ و خزیدم زیر پتو...
قبل از رفتن به انگلیس بابا خونمون رو نفروخت و اجازه داد... برای همین تا چند روز دیگه که مستاجر ها از خونمون میرن میریم خونه خودمون.
مامان از الان هیجان وسایل جدیدی که قراره بخره رو داره...
منم قبل از اومدن به کره همش تو فکر دانشگاه و موفقیت بودم اما الان فکر و ذکرم شده درست کردن یه را...بطه ی خوب با جونگکوک!
وقتی به تک تک قدم هاش و حتی صدا و نگاهش فکر میکردم تپش قلب میگیرم.
دلم میخواد محکم بغلش کنم و ساعت ها به صدای ضربان قلبش گوش کنم...
دلم میخواد روزها و روزها از جانب اون گروگان گرفته بشم!
گوشیم رو برداشتم و رفتم تو اینستاگرام و یکم تو اکسپلور چرخیدم...
با نوتیفی که برام اومد نگاهی به پیام آنا کردم که انگلیسی تایپ شده بود:
آنا: "هیچ معلوم هست کدوم گوری هستی؟"
نیشم باز شد و به سرعت رفتم داخل پیویش.
آرا: "آنا جونممم سلاااام"
سین خورد و بعد از چند ثانیه جواب داد:
آنا: "چه خبر دختر؟! خبری از من نمیگیری"
تند و زود جواب دادم:
آرا: "نه هانی.. داشتم ترو به آرزوت میرسوندم😁"
آنا: "باز چی کار کردی؟!"
آرا: "عاشققق شدمممم آناااا"
وقتی سین خورد و جوابی داده نشد منتظر موندم... هیجان داشتم، یک دقیقه، دو دقیقه پنج دقیقههه.
آرا: "هستی؟!"
۳.۳k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.