Pt

𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁴²"


از جام پاشدم که زن‌عمو سوالی نگاهم کرد...
بابا کلا نگاهم نمیکرد! اما مامان پرسید:
م.آ: آرا با غذا کجا میری؟!
با چشم علامت داد که خیلی زشته و بشینم.
آرا: _غذای هیون رو میبرم!

یهو همه به هم سوالی نگاه کردن... اینقدر عجیب بود؟!
جون‌سو با خنده و دهن پر گفت:
جون‌سو: صبح میوفتن به جون هم شب برا هم غذا میکشن...
زن‌عمو بهش تشر زد ساکت شد اما من با اخم گفتم:

آرا: _درستشم همینه! شماها باید خیلی نادون باشید که فکر کنید ماها همو دوست نداریم... این فقط یه دعوای معمولیه!
نگاه تند بابا که روم افتاد بی توجه به لحن بدی که داشتم با کنایه درست رو به بابا گفتم:

آرا: _این همه تنبیه و قدرت بازی نداره!
بی توجه به صدای هشدار دهنده مامان راهمو با بشقاب سمت اتاق جون‌سو کج کردم...
نفس عمیقی کشیدم، اوففف چی بگم حالا؟!
آروم تقه ای به در زدم.

وقتی صدایی نیومد آروم درو باز کردم و با هیون اخمو مواجه شدم... وااای همه صورتش رو زخم کرده بودممم.
وارد که شدم حتی نگاهشو بالا نیاورد نگاهم کنه...
منم با اخم رفتم جلو و غذا رو‌ گذاشتم کنارش.

آرا: _زن عمو گفت برات غذا بیارم (مثلا عصبی)
هیون: +تو چرا بیاری؟! (سرد)
آرا: _فوضولی؟!
هیون عصبی نگاهم کرد که منم مثلا عصبی کنارش نشستم...

آرا: _منو دزدیده بود امروز غیب نشده بودم!
هیون: +به درک (با لجبازی)
آرا: _هیووون بسههه چرا لجبازی میکنی؟!
هیون: +دلم میخواااد... نگاه کتکم زدییی.
آرا: _خوووب کردم حقتتت بوددد
دیدگاه ها (۱)

𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁴³"هیون با پشت دست بشقاب رو پس زد و گفت:هیون...

𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁴⁴"آنا: "چییییییی؟! عاشققق شدییی؟! میدونستم ...

یه روز تقاص تموم کارات رو پس خواهی داد!#Mood #Girl #Me #You#...

زندگی اونقدری کوتاهه که وقت فکر کردن به آدمای مزخرف گذشته رو...

"سرنوشت "p,32..ویو بعد از شام ا/ت *.بعد از شام جیمین با ماشی...

روز های بعد از تو

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط