𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁴⁴"
𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁴⁴"
آنا: "چییییییی؟! عاشققق شدییی؟! میدونستم عاشق میشی بری کرهههه"
آنا: "کی هستتت؟! عکسش رو بدهه، چند سالشههه؟!"
یهو پکر به سقف خیره شدم... ودف نه عکسی دارم نه اطلاعاتی!
وای الان جواب اینو چی بدم؟!
آرا: "آنی بعدا میحرفیم ببخشید"
و به پیام هاش چشم دوختم... پشت هم پیام میداد و صدام میکرد و میگفت یعنی چی و یک عالمه فحش...
مثل عوضی ها سین میکردم اما خببب چی بگممم؟!
یهو گوشیم ویبره رفت و زنگ خورد...
نگاهی به اسمش کردم چاگیاااااا://؟
این وقتتت شببب یا خدا یا خدا یا خداااا...
سریع جواب دادم و هل شده تو جام نشستم.
آرا: _س..س...سلام... چی...چی شده؟!
کوک: +اوه بیبی چرا اینقدر مضطربی؟!
با بیبی گفتنش ل..بم رو به دندون گرفتم و دستم رو روی قلبم فشردم.
آرا: _منظورم این بود که... دیر وقته چیزی شده؟!
کوک: +اوم الان برای تو دیر وقته برای من ساعت کاریه...
نفس عمیقی کشیدم و نمیدونم چرا لبخند خررری رو ل..بام بودد... آخه دِ لامصب قلبم چرا داره کنده میشه!
آرا: _اوهوم، خب؟!
کوک: +بیا بیرون ببینمت...
چشمام گرد شد و با صدای بلندی گفتم:
آرا: _چیییییییی؟!
سکوت که کرد مثل وحشیا پاشدم و خودمو انداختم رو تخت جییونگ و پنجره رو تند تند باز کردم.
آخ.. پوستم روی پنجره کشیده شد و پوستش کمی خراش برداشت...
آرا: _آخخ
کوک: +چی شدی؟! خوبی؟!
وای صداش... من بمیرم تو فقط بهم اینجوری بگو لعنتی جذاب.
بدون جواب پنجره رو باز کردم و با دیدن یه موتور مشکی و یک عدد جونگ کوک سکته رو زدم.
آنا: "چییییییی؟! عاشققق شدییی؟! میدونستم عاشق میشی بری کرهههه"
آنا: "کی هستتت؟! عکسش رو بدهه، چند سالشههه؟!"
یهو پکر به سقف خیره شدم... ودف نه عکسی دارم نه اطلاعاتی!
وای الان جواب اینو چی بدم؟!
آرا: "آنی بعدا میحرفیم ببخشید"
و به پیام هاش چشم دوختم... پشت هم پیام میداد و صدام میکرد و میگفت یعنی چی و یک عالمه فحش...
مثل عوضی ها سین میکردم اما خببب چی بگممم؟!
یهو گوشیم ویبره رفت و زنگ خورد...
نگاهی به اسمش کردم چاگیاااااا://؟
این وقتتت شببب یا خدا یا خدا یا خداااا...
سریع جواب دادم و هل شده تو جام نشستم.
آرا: _س..س...سلام... چی...چی شده؟!
کوک: +اوه بیبی چرا اینقدر مضطربی؟!
با بیبی گفتنش ل..بم رو به دندون گرفتم و دستم رو روی قلبم فشردم.
آرا: _منظورم این بود که... دیر وقته چیزی شده؟!
کوک: +اوم الان برای تو دیر وقته برای من ساعت کاریه...
نفس عمیقی کشیدم و نمیدونم چرا لبخند خررری رو ل..بام بودد... آخه دِ لامصب قلبم چرا داره کنده میشه!
آرا: _اوهوم، خب؟!
کوک: +بیا بیرون ببینمت...
چشمام گرد شد و با صدای بلندی گفتم:
آرا: _چیییییییی؟!
سکوت که کرد مثل وحشیا پاشدم و خودمو انداختم رو تخت جییونگ و پنجره رو تند تند باز کردم.
آخ.. پوستم روی پنجره کشیده شد و پوستش کمی خراش برداشت...
آرا: _آخخ
کوک: +چی شدی؟! خوبی؟!
وای صداش... من بمیرم تو فقط بهم اینجوری بگو لعنتی جذاب.
بدون جواب پنجره رو باز کردم و با دیدن یه موتور مشکی و یک عدد جونگ کوک سکته رو زدم.
۳.۰k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.