part15
part15
علی-داشتم وفیلم ونگامیکردم که نمیدونم چیشد خیلی خوابم گرفت دیدم تاراعم خوابش برده
بوسه ای رو موهاش کاشتم موهایی که روصورت افتاده بود وزدم کنار
چقد ینفرمیتونست قشنگ باشه چقد میتونست تو دل برو باشه اخه دلم میخواد بگیرم بچلونمش
لوزیون وخاموش کردم
خودم لم دادم روکاناپه
سرتاراهم گذاشتم پاهام
موهاشو نوازش کردم
خوابش همیشه سنگین بود
خیلی دیرم ازخواب پامیشد
یکم که گذشت منم چشام گرم شد خوابم برد....
یک ساع بد :
تارا-چشامو بازکردم خونه سیاهی مطلق بود لوزیونم خاموش یاد اون فیلم افتادم یهو خوف برم داشت
بخودم اومدم دیدم
سرم رو پاهای علیه
وای خاک توسرم این چیکاریه من کردم
وقتی یادم افتاد فردا قرار بفهمم عشق علی کیه یهو یه بغضی اومد سراغم
من هنوز موفق به فراموش کردن این عشق یک طرفه نشده بودم
اشکامو پاک کردم پاشدم آباژور و روشن کردم علی خواب خواب بود
پتو رو کشیدم روش
ساعت 7بودش
گشنم بود
بسرم زد غذا سفارش بدم
خوب دوتا دیزی سفارش دادم
ازاونجایی که کرونا بود بیرون رفتن شده بود آرزو
خریدام و برای فردا ناهارم
آنلاین سفارش دادم حدود پهل دیقه بد غذا هااومدم وخریدامم رسیدن
منم چراغارو روشن کردم
علیییی
علییییی
خرس گریزلی
پاشووووووو
علی-چیشده تارا
تارا-پاشو غذا سفارش دادم
علی-چی سفارش دادی
تارا-دیزی
تااسم دیزی و شنید پشاشو بازکرد
علی-آبعلیم داره
تارا-اره شبیه این بپه سه سال ها که ذوق میکنن شدی
علی- خندیدم پاشدم رفتم
شروع بخوردن غذاکردیم
تارا-علی خیلی بیشعوری یه فیلمیگذاشتی من مث سگ ترسیدم
الان شب و چجوری بخوابم اخههه
علی- نترس بابا بهش فکرنکن
غذامون خوردیم تموم
دست درد نکنه تاراخانوممم
تارا-خاعش میکنم
علی-من دیگه برم خونه میبینمت فردا
مراقب خود باش
تارا-باش ویی من میترسم
علی-میخوای بیا خونه ما
تارا-نه نمیخواد
علی-خونه نیکا
تارا-نه یهو کرونا داشته میشم منتقل میکنم به نازلی بد میشه
علی-اوکی دیگه من چیکارکنم
تارا0-هیچی فقط حلالت نمیکنم
علی-باشه
فعلا
تارا-باییی
علی رفت منم گشیمو برداشتم نشستم
یه زنگی به مامانم وپارسا زدم
یکم باهاشون حرف زدم
مثل اینکه شوهرعمم تصادف کرده و بیمارستان
من یدونه عمه دارم
اسمش آرام خیلی دوسش دارم
من عمه بهش نمیگم چون
خیلی باهاش صمیمم
خیلی باحاله
آرام قبل ازاینکه باشوهرعمم عروس کنه
عاشق ینفر بوده
ولی بابابزرگم راضی به ازدواجشون نبود
ولی آرام اونقد عاشقش بود که بخاطر رگشو میزنه
بابای منم که میبینه اینجوریه
یواشکی میبرتشون و با رامین همونی که عمم عاشقش بوده عقد میکنن ولی بد یسال رامین آرام ول میکنه و میره و بد آرام هم با ناصر شوهرعمه ی فعلیم عروسی میکنه
اونا باهم هیچوقت بچه دارنشدن
ارام همیشه بامن اونقد خوب بود که احساس میکردم دخترشم
همیشه وقتی مامانم عصبانی میشد نمیزاشت کتمک بزنتم
یاهمیشه کلی برام خوراکی واسباب بازی میخرد
قضیه ی عقد مپنهانی وارام و فقط بابام و مامانم و مامان بزرگم و بابابزرگم میدونیم
چون بابابزرگم بد ازعقد و فرار کردن رامین
گفته نمیخواد کسی اینو بفهمه
حتی منم قرار نبود بفهمم ولی
آرام خودش بهم گفت
گوشیمو برداشتم
یه زنگ به آرام زدم
یکم باهاش حرف زدم ازصداش معلوم بود که چقد ناراحته
کاش میتونستم پیشیش بشم
ناصرحالش زیاد خوب نیستش
امیدوارم زودر حالش خوب هش
وقتی گوشیو قطع کردم یکم تواینستاچرخیدم
خوابم میومد فرداعم کلی کار داشتم
رفتم بخوابم
چراغارو خواموش کردم
رفتم توتخت
همین که آباژور کنار
تخت و خاموش کردم
احساس میکردم هی ینفر بم نگا میکنه
یاد اون فیلم افتادم
چراغ وروشن کردم
گوشیوبردداشتم ریده بودم توخودم
زنگ زدم علی...
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
علی-داشتم وفیلم ونگامیکردم که نمیدونم چیشد خیلی خوابم گرفت دیدم تاراعم خوابش برده
بوسه ای رو موهاش کاشتم موهایی که روصورت افتاده بود وزدم کنار
چقد ینفرمیتونست قشنگ باشه چقد میتونست تو دل برو باشه اخه دلم میخواد بگیرم بچلونمش
لوزیون وخاموش کردم
خودم لم دادم روکاناپه
سرتاراهم گذاشتم پاهام
موهاشو نوازش کردم
خوابش همیشه سنگین بود
خیلی دیرم ازخواب پامیشد
یکم که گذشت منم چشام گرم شد خوابم برد....
یک ساع بد :
تارا-چشامو بازکردم خونه سیاهی مطلق بود لوزیونم خاموش یاد اون فیلم افتادم یهو خوف برم داشت
بخودم اومدم دیدم
سرم رو پاهای علیه
وای خاک توسرم این چیکاریه من کردم
وقتی یادم افتاد فردا قرار بفهمم عشق علی کیه یهو یه بغضی اومد سراغم
من هنوز موفق به فراموش کردن این عشق یک طرفه نشده بودم
اشکامو پاک کردم پاشدم آباژور و روشن کردم علی خواب خواب بود
پتو رو کشیدم روش
ساعت 7بودش
گشنم بود
بسرم زد غذا سفارش بدم
خوب دوتا دیزی سفارش دادم
ازاونجایی که کرونا بود بیرون رفتن شده بود آرزو
خریدام و برای فردا ناهارم
آنلاین سفارش دادم حدود پهل دیقه بد غذا هااومدم وخریدامم رسیدن
منم چراغارو روشن کردم
علیییی
علییییی
خرس گریزلی
پاشووووووو
علی-چیشده تارا
تارا-پاشو غذا سفارش دادم
علی-چی سفارش دادی
تارا-دیزی
تااسم دیزی و شنید پشاشو بازکرد
علی-آبعلیم داره
تارا-اره شبیه این بپه سه سال ها که ذوق میکنن شدی
علی- خندیدم پاشدم رفتم
شروع بخوردن غذاکردیم
تارا-علی خیلی بیشعوری یه فیلمیگذاشتی من مث سگ ترسیدم
الان شب و چجوری بخوابم اخههه
علی- نترس بابا بهش فکرنکن
غذامون خوردیم تموم
دست درد نکنه تاراخانوممم
تارا-خاعش میکنم
علی-من دیگه برم خونه میبینمت فردا
مراقب خود باش
تارا-باش ویی من میترسم
علی-میخوای بیا خونه ما
تارا-نه نمیخواد
علی-خونه نیکا
تارا-نه یهو کرونا داشته میشم منتقل میکنم به نازلی بد میشه
علی-اوکی دیگه من چیکارکنم
تارا0-هیچی فقط حلالت نمیکنم
علی-باشه
فعلا
تارا-باییی
علی رفت منم گشیمو برداشتم نشستم
یه زنگی به مامانم وپارسا زدم
یکم باهاشون حرف زدم
مثل اینکه شوهرعمم تصادف کرده و بیمارستان
من یدونه عمه دارم
اسمش آرام خیلی دوسش دارم
من عمه بهش نمیگم چون
خیلی باهاش صمیمم
خیلی باحاله
آرام قبل ازاینکه باشوهرعمم عروس کنه
عاشق ینفر بوده
ولی بابابزرگم راضی به ازدواجشون نبود
ولی آرام اونقد عاشقش بود که بخاطر رگشو میزنه
بابای منم که میبینه اینجوریه
یواشکی میبرتشون و با رامین همونی که عمم عاشقش بوده عقد میکنن ولی بد یسال رامین آرام ول میکنه و میره و بد آرام هم با ناصر شوهرعمه ی فعلیم عروسی میکنه
اونا باهم هیچوقت بچه دارنشدن
ارام همیشه بامن اونقد خوب بود که احساس میکردم دخترشم
همیشه وقتی مامانم عصبانی میشد نمیزاشت کتمک بزنتم
یاهمیشه کلی برام خوراکی واسباب بازی میخرد
قضیه ی عقد مپنهانی وارام و فقط بابام و مامانم و مامان بزرگم و بابابزرگم میدونیم
چون بابابزرگم بد ازعقد و فرار کردن رامین
گفته نمیخواد کسی اینو بفهمه
حتی منم قرار نبود بفهمم ولی
آرام خودش بهم گفت
گوشیمو برداشتم
یه زنگ به آرام زدم
یکم باهاش حرف زدم ازصداش معلوم بود که چقد ناراحته
کاش میتونستم پیشیش بشم
ناصرحالش زیاد خوب نیستش
امیدوارم زودر حالش خوب هش
وقتی گوشیو قطع کردم یکم تواینستاچرخیدم
خوابم میومد فرداعم کلی کار داشتم
رفتم بخوابم
چراغارو خواموش کردم
رفتم توتخت
همین که آباژور کنار
تخت و خاموش کردم
احساس میکردم هی ینفر بم نگا میکنه
یاد اون فیلم افتادم
چراغ وروشن کردم
گوشیوبردداشتم ریده بودم توخودم
زنگ زدم علی...
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
۵.۰k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.