فرشته دورگه پارت19
#فرشته_دورگه #پارت19
زهرا:جان من بستنی بیا بریم دیگه من خسته شدم
من:خفع رو میگم زهرایی زنگ بزنم به عمه هوم
زهرا:تو ...میخوری همینم مونده ابروریزی میشه
من:،باشه باشه وااااای زهرا اونجا
زهرا:اصلا فکرشم نکن
از اون نگاه هایی گربه ایم کردم
زهرا:نه نه نه ااااه خیل خوب فقط دوتا
چنان دویدم سمت عروسک فروشیع انگار بچمو دیدم
من:سلام خسته نباشین میشه اون عروسک پندایی کونگ فوکارو و اون تک شاخو با اون کارتونا بدین
همه رو حساب کردم
زهرا:بمیری کمرم درد گرفت باوا عروسک.هم قدت چه نیازی بود اخه؟
من:ببخشید بریم
زهرا:اوهوم
توراه تواین فکر بودم چی بخرم واسه بابابزرگ
من:بنظرت کتاب بگیرم خوبه یانه
زهرا:فک کنم اره من اشنا دارم دور بزن بریم
من:باشه
بعد از خرید کتاب به مغازه ای که لباسایی مجلسی میفروخت رفتیم خیلی شیک بود دوتا لباس برداشتم وارد اتاق پرو شدم بعد از پوشیدن
من:زهرا بیاببین
که دوتا کله اومد داخل
من؟:واتواینجا چیکار میکنی
آتوسا:مام اومدیم اینجا خرید اخه اشنا اراده
من:گم بباشین الان میام بیرون
اومدم بیرون روبه پسره فروشنده
من:پول لباسا چقدر میشه
پسره:حساب کردن اقا آراد
من:اوی کنه تو حساب کردی
آراد:من نه ماکان حساب کرده
من:کارتون اشتباه بود چقدر میشه
پسره:گفتم که
من:منم گفتم کارشون اشتباه بود سه تا لباس باهم
پسره:950
پول گذاشتم روبه ماکان که قرمز بود گفتم
من:خوشم.نمیاد زیر دین کسی باشم مخصوصا فامیل خواستی پولتو بردار خداحافظ
دست زهرا رو کشیدم
همیشه بدم میومد تو کارم دخالت بشه چنان فشار روم بود که نگو
زهر:ایسانی خوبی
من:اره ارع نه نیستم زهرا از خانواده متنفرم چرا اخه همیشه باید من باید اعصابم خورد شه
نفسم بالا نمیومد زهرا سعی داشت آرومم کنه
بعد از نیم ساعت دور دور برگشتیم خونه
زهرا:جان من بستنی بیا بریم دیگه من خسته شدم
من:خفع رو میگم زهرایی زنگ بزنم به عمه هوم
زهرا:تو ...میخوری همینم مونده ابروریزی میشه
من:،باشه باشه وااااای زهرا اونجا
زهرا:اصلا فکرشم نکن
از اون نگاه هایی گربه ایم کردم
زهرا:نه نه نه ااااه خیل خوب فقط دوتا
چنان دویدم سمت عروسک فروشیع انگار بچمو دیدم
من:سلام خسته نباشین میشه اون عروسک پندایی کونگ فوکارو و اون تک شاخو با اون کارتونا بدین
همه رو حساب کردم
زهرا:بمیری کمرم درد گرفت باوا عروسک.هم قدت چه نیازی بود اخه؟
من:ببخشید بریم
زهرا:اوهوم
توراه تواین فکر بودم چی بخرم واسه بابابزرگ
من:بنظرت کتاب بگیرم خوبه یانه
زهرا:فک کنم اره من اشنا دارم دور بزن بریم
من:باشه
بعد از خرید کتاب به مغازه ای که لباسایی مجلسی میفروخت رفتیم خیلی شیک بود دوتا لباس برداشتم وارد اتاق پرو شدم بعد از پوشیدن
من:زهرا بیاببین
که دوتا کله اومد داخل
من؟:واتواینجا چیکار میکنی
آتوسا:مام اومدیم اینجا خرید اخه اشنا اراده
من:گم بباشین الان میام بیرون
اومدم بیرون روبه پسره فروشنده
من:پول لباسا چقدر میشه
پسره:حساب کردن اقا آراد
من:اوی کنه تو حساب کردی
آراد:من نه ماکان حساب کرده
من:کارتون اشتباه بود چقدر میشه
پسره:گفتم که
من:منم گفتم کارشون اشتباه بود سه تا لباس باهم
پسره:950
پول گذاشتم روبه ماکان که قرمز بود گفتم
من:خوشم.نمیاد زیر دین کسی باشم مخصوصا فامیل خواستی پولتو بردار خداحافظ
دست زهرا رو کشیدم
همیشه بدم میومد تو کارم دخالت بشه چنان فشار روم بود که نگو
زهر:ایسانی خوبی
من:اره ارع نه نیستم زهرا از خانواده متنفرم چرا اخه همیشه باید من باید اعصابم خورد شه
نفسم بالا نمیومد زهرا سعی داشت آرومم کنه
بعد از نیم ساعت دور دور برگشتیم خونه
۲.۷k
۰۵ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.