𝗥𝗲𝘃𝗲𝗻𝗴𝗲 𝗼𝗿 𝗹𝗼𝘃𝗲?
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۱۹
[ویو جنا]
موند؟
جنا: انگار همین طوره که میگی..
ته: که این طور،میتونم الیا تا شب ببرم.؟
خندم گرفت
جنا: نه.
و امدم برم که بازوم و گرفت
و این بدترین کاری بود که میتونست بکنه..اینکه بهم دست بزنه..
جنا: دست نزن بهم..
دستاش و به نشونه تسلیم بالا اورد.
ته: باشه..من فقط میخواستم..
جنا: ببخشیناا ولی فکر کنم اجازه انجام این کار و ندارم.........خوشحال شدم دیدمتون..
و رفتم.
یکم نشستم و فقط به الیا نگاه کردم.
دیگه داشت ظهر میشد که صداش کردم برگردیم خونه..
تو خونه بازی کردیم،غذا خوردیم،فیلم دیدم..
و کل هفته همین طوری
بعضی وقتا میرفتیم پارک..
بعضی وقتا خریدد..
و حتی الیا عین خودم عینک میزد.خیلی گوگلی راه می رفت..
خیلی کار کردیم و واقعا خوش گذشت.
کی فکرش و میکرد با یه بچه بودن انقدر حال بده.
البته بگیم که هر شب گزارش کاراش و به جونگکوک میداد.
فکر کنم این اخرین شبهه..
تو اشپز خونه بودم و داشتم ظرفارو میشستم
و الیا رو صدا زدم:
_ بسه اون تلوزیون و خاموش کن برو مسواک بزن بخواب.
هنوز صدایه تلوزیون میومد.
دستام و شستم و اب و بستم وقتی برگشتم دیدم که الیا خوابش برده.
جنا: عجب..
خواستم خیلی اروم بلندش کنم .
تا بیدار نشه
و گذاشتمش رو تخت.
چرا امشب با جونگکوک حرف نزد!؟
برگشتم پذیرایی که و خیلی اروم وسایل و جمع میکردم که الیا بیدار نشه..
تو اون سکوت صدایه زنگ در بود که سکتم داد.
تا دوباره زنگ و نزده در و باز کردم.
که دیدم جونگکوپشت دره..
کوک: به الیا بگو...
دستم و به نشونه ساکت بالا اوردم.
و خیلی اروم گفتم:
_خوابه..
کوک: بزار بیام ببرمش..
عین خودم جواب داد.
جنا: خستسس..بیدار بشه دیگه خودبش نمیبرهه..برو فردا بیا..
خواستم در و ببندم که دوباره مانع شد
جنا: چیهه!؟
کوک:کاری نمیکنم که بیدار شه.
یه دفعه صدایه جیغ توشحالی الیا امد:
_ داایییییییییی....
و دوییید و پرید بغل جونگکوک.
جونگکوک بلندش کرد:
_ بریم خونه!!؟؟
الیا یه دفعه ناراحت شد:
_ نه نریمم.
کوک: نمیخوای ببینی پی برات گرفتم؟
الیا: نه نه...بزار امشب و بمونم...ترووووخودا..
کوک: نمیشه،دیگه وقتشه برگردیم..
الیا: نههه...دایی خودتم بمون دیگه باشه؟؟
وای نه....
شخص سومی نمیاد.
الیا: میزاری جنا؟!
هر دوتاشون نگام میکردن
جونگکوک که میخواست بگم نه
الیا که منتظر تایید حرفش بود.
جنا: خوب من....باشه
جونگکوک با حرص نگام کرد.
الیا: اخخخخ جونمممم.
الیا برگشت تو خونه..
کوک: باشه؟؟؟
خیلی تنه امیز این و گفت
جنا: چیکار کنم؟..نمیتونم بهش نه بگم.
مرتیکه نفرت انگیزز
کوک: فردا صبح ،خیلی شیک با الیا خداحافظی میکنی که باهام برگردهه..
جنا::باااشهه..
الیا: بیاید دیگه..
جونگکوک با غور زدنش وارد خونه شد
کوک: داریم به سازایه یه بچه میرقصیمم..
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.