پارتپنجاهشش غرببهآشنا

#پارت_پنجاه_شش #غرببه_آشنا

ئونسو:
از خواب بیدار شدم،توواتاقم بودم...یکم هنوز گیج بودم،نگا دورم کردم کای ایستاده بود کنار پنجره بیرون رو نگا میکرد
+اوپا
-جانم عزیزم خوبی

اومد صندلی آورد و نشست کنار تخت پیشم
+بکهیون کجاست
-فرستادمش رفت
+دعوا کردی باهاش
-نه دعوا نکردم ولی گفتم ک فعلا بره

بغض کردم چشمام پر شد اشک
+چرا بره، من فقط قهرم
-باید بفهمه قدرتو بدونه ئونسو،گریه هم نکن نمیزارم اذیتت کنه دیگه
+اشکال نداره اذیتم کنه
-نابود شدی ئونسو رو حرف داداش بزرگترت هم حرف نزن
+اما من قهرم بسه تو دعواش نکن اوپا
-دعواش نمیکنمم
+قول
-قول
+مرسی ک داداشمی
-تو هیچ فرقی با خواهرام نداری، الانم بلند شو بریم یکم بیرون پیش بچه ها
+چشم اوپا بریمم

رفتیم باهم بیرون کای نشست پیش بچه ها،داشتن فیلم میدیدن، منم رفتن آشپزخونه پیش اوپا کیونگسو،دداشت سوپ میپخت
کیونگسو:دختر کوچولوی اوپا چطوره
+خوبم اوپا،میشه منم کمکت کنم
کبونگسو:آره چرا نشه

کمک اوپا کردم با هم سوپ بپزیم،میخواستم حواسم از بکهیون پرت بشه وگرنه همش گریم میگرفت

کاری از نویسنده گروه:@forough_wolf
#exo #exo_my_planet #Gharibeh_ashena
دیدگاه ها (۳)

#پارت_پنجاه_هفت #غریبه_آشنائونسو:بچه ها همش سعی میکردن سر گر...

#پارت_پنجاه_هشت #غریبه_آشنائونسو:دیدم بکهیون با یه تابلو بزر...

#پارت_پنجاه_پنج #غریبه_آشنابکهیون:خوابش گرفت تو بغلم بلندش ک...

#پارت_پنجاه_چهار #غریبه_آشنائونسو:اومدم بیرون تو محوطه یه چی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط