.
.
- «این گریه را دوباره به یاد آر...» مرد گفت
پیچیده توی کوه، صدایش که: دار... دار...
باید که رعد و برق شود در شب سکوت
باید که خون به پا کند این ابر باردار
چسبیده است زندگی ام روی مرز شک
از بادهای خسته به یک سیم خاردار
بسیار دیده ایم غریبان بی وطن
اما کسی به بی کسی ما نمی رسد
در ذهن های ماست... و یا اینکه واقعی ست
این شب که هیچ جور به فردا نمی رسد؟!
تصمیم را گرفته، به مرداب ریخته
رودی که فکر کرده به دریا نمی رسد
در زیر پای شهر لگد شد، به باد رفت!
برگی که اعتماد به رؤیای باد داشت
امروز با صدای تفنگی تمام شد
کابوس یک پرنده که دشمن زیاد داشت
امّید یک دروغ بزرگ است در کتاب
باید به چیز تازه تری اعتقاد داشت
باید بلیط آخر این قصّه را خرید
باید کسی خراب کند آنچه ساخت را
با دست های کوچک خود منفجر کند
این زندگی مسخره ی یکنواخت را
باید کسی به هم بزند قبل انتخاب
این بازی همیشگی باخت-باخت را
عمری ست بین ماندن و رفتن معطّلیم
لعنت به جبر دائمی انتخاب ها!
با فکرهای مسخره کلّ شبانه روز
زل می زنم به سقف در این تختخواب ها
- «باید چه کار کرد به جز گریه؟!» مرد گفت
و خودکشی شدند تمام جواب ها
- «این گریه را دوباره به یاد آر...» مرد گفت
پیچیده توی کوه، صدایش که: دار... دار...
باید که رعد و برق شود در شب سکوت
باید که خون به پا کند این ابر باردار
چسبیده است زندگی ام روی مرز شک
از بادهای خسته به یک سیم خاردار
بسیار دیده ایم غریبان بی وطن
اما کسی به بی کسی ما نمی رسد
در ذهن های ماست... و یا اینکه واقعی ست
این شب که هیچ جور به فردا نمی رسد؟!
تصمیم را گرفته، به مرداب ریخته
رودی که فکر کرده به دریا نمی رسد
در زیر پای شهر لگد شد، به باد رفت!
برگی که اعتماد به رؤیای باد داشت
امروز با صدای تفنگی تمام شد
کابوس یک پرنده که دشمن زیاد داشت
امّید یک دروغ بزرگ است در کتاب
باید به چیز تازه تری اعتقاد داشت
باید بلیط آخر این قصّه را خرید
باید کسی خراب کند آنچه ساخت را
با دست های کوچک خود منفجر کند
این زندگی مسخره ی یکنواخت را
باید کسی به هم بزند قبل انتخاب
این بازی همیشگی باخت-باخت را
عمری ست بین ماندن و رفتن معطّلیم
لعنت به جبر دائمی انتخاب ها!
با فکرهای مسخره کلّ شبانه روز
زل می زنم به سقف در این تختخواب ها
- «باید چه کار کرد به جز گریه؟!» مرد گفت
و خودکشی شدند تمام جواب ها
۲.۱k
۲۲ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.