با صدای گوشی سریع برش داشتی ببینی کی چی گفته که با اسم (ب
با صدای گوشی سریع برش داشتی ببینی کی چی گفته که با اسم (باجی) مواجه شدی که نوشته بود
:ساعت ۴ بیا پارک ........ (اسم مکان)
کنجکاو شدی که بدونی چیکارت داره سریع اوکی دادی
چند وقتی بود که از باجی خوشت میومد ولی در عین حال ازش میترسیدی
رفتی آماده بشی برای قرار بعد از زیر رو کردن کمدت یه بادی سفید و شلوار کارگو مشکی پوشیدی رفتی ساعتو نگاه کردی که دیدی ۳:۵۰ دیقه سریع رفتی کفش ال استرارتو پوشیدی و تا میتونستی دوییدی تا زود برسی
نزدیک پارک شدی که دیدی ساعت ۴:۳۰ شده بدو بدو رفتی داخل پارک که کسی نبود
تو ذهنت گفتی خب معلومه طرف ۴۵ دیقه منتظر من نمیمونه
خواستی بری که ینفر چشماتو گرفت کلی جیغ و داد کردی تا بلاخره چشماتو باز کرد و با باجی مواجه شدی
رفتی رو یه تاب نشستی که باجی ام اومد کنارت و هولت داد و شرو کرد به حرف زدن
باجی : ا/ت.. چان ...ر..را..راستش .... میخا.....
نذاشتی حرفشو ادامه بده که گفتی : کیسوکه انقد حرفتو نپیچون زود بگو چی میخای بگی
نفس عمیقی کشید و گفت
باجی : خب راستش ا/ت چان من چن وقته ازت خوشم میاد ولی چون خواهر مایکی ای نتونستم بهت بگم
با این حرفش محکم پاتو رو زمین سُر دادی که تاب وایساد بلند شدی رفتی رو به روش وایسادی و با لحن ذوق زده ای گفتی : منم ازت خوشم میاد کیسوکهههه
بعد رفتین بستنی خریدینو تا نصف شب تو خیابونا قدم زدین
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
اشکتو پاک کردیو شمع کیکو فوت کردیو گفتی سالگرد آشناییمون مبارک عشقممم
بعد شرو کردی به حرف زدن
گفتی : میدونستی مایکی الان به آرزوش رسیده بزرگترین خلافکاره میتسویا خیاطه دراکن موتور فروشی داره په یان شغل باباشو ادامه داده و الان املاکی داره تاکه با هینا ازدواج کردن کازوتورا و چیفویو ام یه مغازه فروش حیوانات خانگی زدن منم پلیسم
یادته اونموقع گفتم انتقامتو از کسی که تورو کشت میگیرم؟؟ فهمیدم همه ی اینا به دستور داداش خودم بوده امشب قراره انتقامتو بگیرم
کاش اینجا بودیو میدیدی . . .
:ساعت ۴ بیا پارک ........ (اسم مکان)
کنجکاو شدی که بدونی چیکارت داره سریع اوکی دادی
چند وقتی بود که از باجی خوشت میومد ولی در عین حال ازش میترسیدی
رفتی آماده بشی برای قرار بعد از زیر رو کردن کمدت یه بادی سفید و شلوار کارگو مشکی پوشیدی رفتی ساعتو نگاه کردی که دیدی ۳:۵۰ دیقه سریع رفتی کفش ال استرارتو پوشیدی و تا میتونستی دوییدی تا زود برسی
نزدیک پارک شدی که دیدی ساعت ۴:۳۰ شده بدو بدو رفتی داخل پارک که کسی نبود
تو ذهنت گفتی خب معلومه طرف ۴۵ دیقه منتظر من نمیمونه
خواستی بری که ینفر چشماتو گرفت کلی جیغ و داد کردی تا بلاخره چشماتو باز کرد و با باجی مواجه شدی
رفتی رو یه تاب نشستی که باجی ام اومد کنارت و هولت داد و شرو کرد به حرف زدن
باجی : ا/ت.. چان ...ر..را..راستش .... میخا.....
نذاشتی حرفشو ادامه بده که گفتی : کیسوکه انقد حرفتو نپیچون زود بگو چی میخای بگی
نفس عمیقی کشید و گفت
باجی : خب راستش ا/ت چان من چن وقته ازت خوشم میاد ولی چون خواهر مایکی ای نتونستم بهت بگم
با این حرفش محکم پاتو رو زمین سُر دادی که تاب وایساد بلند شدی رفتی رو به روش وایسادی و با لحن ذوق زده ای گفتی : منم ازت خوشم میاد کیسوکهههه
بعد رفتین بستنی خریدینو تا نصف شب تو خیابونا قدم زدین
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
اشکتو پاک کردیو شمع کیکو فوت کردیو گفتی سالگرد آشناییمون مبارک عشقممم
بعد شرو کردی به حرف زدن
گفتی : میدونستی مایکی الان به آرزوش رسیده بزرگترین خلافکاره میتسویا خیاطه دراکن موتور فروشی داره په یان شغل باباشو ادامه داده و الان املاکی داره تاکه با هینا ازدواج کردن کازوتورا و چیفویو ام یه مغازه فروش حیوانات خانگی زدن منم پلیسم
یادته اونموقع گفتم انتقامتو از کسی که تورو کشت میگیرم؟؟ فهمیدم همه ی اینا به دستور داداش خودم بوده امشب قراره انتقامتو بگیرم
کاش اینجا بودیو میدیدی . . .
۳۳۹
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.