عشق جاودان
عشق جاودان
پارت۱۱۵
ویو دازای
چویا رفت داخل. اشپز خونه که غذا درست کنه منم چند دقیقه باهاشون کردم وبه سمت اشپز خونه رفتم
چویا رو از پشت بغل کردم وصورتمو به سمت گردنش بردم و شروع کردم به کیس مارک گذاشتن روی گردنش
چویا: دازای نکن
دازای: فهمیدم داره تحریک میشه پس ولش کردم حال خودمم داشت خراب میشد
چویا: بیا بریم پیش شون
همون طور که به سمت پذیرایی میرفتیم در باز شد و ایومی عو دو قلو ها نمایان شد
ایومی: من اومدممممممم
دازای: خوش اومدی
چویا: بچه هارو بده به من دلم براشون تنگ شده
دازای: بیا بدو
ایومی: بغلم نمیکنید
به سمت ایومی رفتم و بغلش کردم و در همون حین مادرجون اومد
ایومی: ایشون کیه
چویا؛: مادر بزرگ من
ایومی: دازای ولم کن، سلام ایومی هستم
مادر بزرگ: خوشبختم
دازای: ایشون مادر برادر زاده هام و دوست صمیمی منو دازای
مادر بزرگ: خب داداشتون کجاست میشه بهش بگین بیاد تا باهاش اشنا شیم
تا خاستم لب باز کنم ایومی جواب داد
پارت۱۱۵
ویو دازای
چویا رفت داخل. اشپز خونه که غذا درست کنه منم چند دقیقه باهاشون کردم وبه سمت اشپز خونه رفتم
چویا رو از پشت بغل کردم وصورتمو به سمت گردنش بردم و شروع کردم به کیس مارک گذاشتن روی گردنش
چویا: دازای نکن
دازای: فهمیدم داره تحریک میشه پس ولش کردم حال خودمم داشت خراب میشد
چویا: بیا بریم پیش شون
همون طور که به سمت پذیرایی میرفتیم در باز شد و ایومی عو دو قلو ها نمایان شد
ایومی: من اومدممممممم
دازای: خوش اومدی
چویا: بچه هارو بده به من دلم براشون تنگ شده
دازای: بیا بدو
ایومی: بغلم نمیکنید
به سمت ایومی رفتم و بغلش کردم و در همون حین مادرجون اومد
ایومی: ایشون کیه
چویا؛: مادر بزرگ من
ایومی: دازای ولم کن، سلام ایومی هستم
مادر بزرگ: خوشبختم
دازای: ایشون مادر برادر زاده هام و دوست صمیمی منو دازای
مادر بزرگ: خب داداشتون کجاست میشه بهش بگین بیاد تا باهاش اشنا شیم
تا خاستم لب باز کنم ایومی جواب داد
- ۲.۲k
- ۲۴ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط