عشق جاودان

عشق جاودان
پارت۱۱۷
شوگو کنار آیومی نشست و منم رفتم کنار چویا.
چویا: مشکلی پیش نیومد؟
دازای: نه
چویا: خوبه

ویو شوگو
آیومی کنارم راحت نبود. دلم میخواست دوباره برگرده پیشم ولی نمیدونستم چجوری.
مادربزرگ: پسر جون اسمت چی بود؟
شوگو: من؟
مادربزرگ: آره
شوگو: اسمم شوگوعه
مادربزرگ: آها ، یه چند لحظه بیا کارت دارم
بلند شدم و همراه مادربزرگ چویا رفت توی حیاط
مادربزرگ: به نظر میومد زنت ناراحته ، دعوایی چیزی داشتین باهم
شوگو: خب یه جورایی آره
مادربزرگ: هر موقع به نظرت فرصتش بود چه توی جمع چه هرجای دیگه ببوسش بعد باهاش حرف بزن و آشتی کنید . اینو به عنوان یک زن بهت میگم، جواب میده
شوگو: ممنونم ، امیدوارم
بعدش برگشتیم و بقیه با کنجکاوی نگاهمون میکردن ، کنار آیومی نشستم .
همه شاد بودن و داشتن میخندیدن. آیومی هم حواسش نبود
دو طرف صورت آیومی رو گرفتم و لb هاش رو بوسیدم .
ازش جدا شدم ، اونم شوکه شده بود
شوگو: میشه بریم بیرون حرف بزنیم؟
آیومی: باشه
بلند شدیم و رفتیم بیرون
آیومی: اون چه کاری بود داخل انجام دادی؟
شوگو: من خیلی متاسفم بابت کارهایی که کردم ، میشه بین فرصت بهم بدی؟
آیومی: هه فرصت؟ تویی که رفتی با یه زن دیگه
دیدگاه ها (۲)

عشق جاودانپارت ۱۱۸شوگو: اون شب مست بودم ، نمیدونستم دارم چیک...

عشق جاودان پارت۱۲٠ویو مادر بزرگ نگاه هاشونو به هم میدیدم که...

عشق جاودان پارت۱۱۶ایومی: داره میاد، دازای میشه کمکم کنی که ...

عشق جاودان پارت۱۱۵ویو دازای چویا رفت داخل. اشپز خونه که غذا ...

#پارت ۱(ددی من)از زبان چویا : صبح با چشم های خواب آلود، از خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط