وقتی رئیست تبدیل به د.دیت میشه
وقتی رئیست تبدیل به د.دیت میشه
part_2
ات:شما اینجا..
جونگکوک:انگار خیلی بهت خوش میگذره همه رفتن اون وقت تو اینجا گرفتی خوابیدی؟
ات: مگه ساعت چنده
به ساعت نگاه کردم راست میگفت اون ساعت کسی توی شرکت نبود بلند شدم برم که ...
جونگکوک: کجا؟
ات: خونه دیرم شد
جونگکوک: تو که نمیتونی الان تاکسی بگیری صبر کن من میرسونمت
ات: نه خودم میرم
جونگکوک: گفتم صبر کن ی حرف رو تکرار نمیکنم(جدی)
ات: باشه
رفتم بیرون منتظر موندم که با ماشينش اومد جلوم وایستاد منم رفتم سوار شدم توی ماشین هیچ حرفی نزدیم بعد من بهش آدرس خونه رو دادم وقتی که رسیدم از ماشين پیاده شدم
ات: خیلی ممنونم
جونگکوک:حالا زود برو خونه راستی فردا سر ساعت بیا اگه دیر بیای...
ویو ات
نمیدونم چرا حرفشو کامل نگفت
ات: چشم سر ساعت میام
کلید رو درآوردم و درو باز کردم رفتم توی خونه همه جا تاریک بود چراغ رو روشن کردم چرا خونه انقدر بهم ریخته بود بعضی از وسایل ها شکسته بود
ات: اينجا چه خبره؟
لباسمو روی مبل گذاشتم و شروع کردم به جمع کردن خونه
شیشه خورده ها رو جمع کردم یکم خونه رو تمیز کردم رفتم توی اتاق انقدر خسته بودم که چشمامو بستم خوابم برد ولی نمیدونم چرا حس می کردم یکی کنارمه آخه نفس های داغش به گردنم میخورد با دستم محکم به تخت چنگ زدم که دستش به لب خورد چشمامو باز کردم کسی نبود رفتم پایین توی آشپزخانه و ی لیوان آب برداشتم و خوردم
ات آروم باش کسی نیست
که صدای باز شدن آب حموم اومد آروم آروم رفتم سمت حموم که...
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس #رمان #چندپارتی #بنگتن_بویز
part_2
ات:شما اینجا..
جونگکوک:انگار خیلی بهت خوش میگذره همه رفتن اون وقت تو اینجا گرفتی خوابیدی؟
ات: مگه ساعت چنده
به ساعت نگاه کردم راست میگفت اون ساعت کسی توی شرکت نبود بلند شدم برم که ...
جونگکوک: کجا؟
ات: خونه دیرم شد
جونگکوک: تو که نمیتونی الان تاکسی بگیری صبر کن من میرسونمت
ات: نه خودم میرم
جونگکوک: گفتم صبر کن ی حرف رو تکرار نمیکنم(جدی)
ات: باشه
رفتم بیرون منتظر موندم که با ماشينش اومد جلوم وایستاد منم رفتم سوار شدم توی ماشین هیچ حرفی نزدیم بعد من بهش آدرس خونه رو دادم وقتی که رسیدم از ماشين پیاده شدم
ات: خیلی ممنونم
جونگکوک:حالا زود برو خونه راستی فردا سر ساعت بیا اگه دیر بیای...
ویو ات
نمیدونم چرا حرفشو کامل نگفت
ات: چشم سر ساعت میام
کلید رو درآوردم و درو باز کردم رفتم توی خونه همه جا تاریک بود چراغ رو روشن کردم چرا خونه انقدر بهم ریخته بود بعضی از وسایل ها شکسته بود
ات: اينجا چه خبره؟
لباسمو روی مبل گذاشتم و شروع کردم به جمع کردن خونه
شیشه خورده ها رو جمع کردم یکم خونه رو تمیز کردم رفتم توی اتاق انقدر خسته بودم که چشمامو بستم خوابم برد ولی نمیدونم چرا حس می کردم یکی کنارمه آخه نفس های داغش به گردنم میخورد با دستم محکم به تخت چنگ زدم که دستش به لب خورد چشمامو باز کردم کسی نبود رفتم پایین توی آشپزخانه و ی لیوان آب برداشتم و خوردم
ات آروم باش کسی نیست
که صدای باز شدن آب حموم اومد آروم آروم رفتم سمت حموم که...
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس #رمان #چندپارتی #بنگتن_بویز
۶۲۵
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.