وقتی رئیست تبدیل به د..دیت میشه
وقتی رئیست تبدیل به د..دیت میشه
part_4
منو به دیوار چسبوند دستامو به بالا سرم برد و با دستش دستامو قفل کرد نمیتونستم تکون بخورم
_ الان میتونی تکون بخور
ات: داد میزم
_ تو که تنها زندگی میکنی پس کسی نمیتونه بهت کمک کنه
ویو ات
به صورتش نگاه کردم ولی چون ماسک زده بود نمی تونستم بشناسمش فقط چشماشو دیدم
_ ب چی نگاه میکنی؟
ات: صدات آشناست ولی شک دارم که خودت باشی
نیشخندی زد و گفت
_ منو خوب میشناسی
ویو ات
پام و محکم زدم روی پاهاش باعث شد که دردش بگیره و ولم کنه منم از پله ها رفتم پایین فقط تونستم گوشی و لباسمو بگیرم داشتم از در میرفتم که صداشو شنیدم
_ این کارو که کردی عواقب خوبی برات نداره
_ فکر کردی همین جوری میتونی از دستم خلاص شی من مثل سايه باهاتم
ویو ات
داشتم راه میرفتم توی خیابون حرفاش توی مغزم تکرار میشد
"فکر کردی همین جوری میتونی از دستم خلاص شی من مثل سايه باهاتم"
لعنت بهت چرا اینکارو باهام میکنی چرا زندگیم و سیاه میکنی
رفتم سمت شرکت وقتی رسيدم جلوی در وایستادم بعد کمی نگاه کردن به شرکت رفتم کنار در نشستم و بعدش خوابم برد
ویو جونگکوک
صبح با صدای آلارم گوشی از خواب بیدار شدم صورتمو شستم لباسو پوشیدم رفتم پایین
خدمتکار:آقا صبحونه آمادست
جونگکوک: نمیخورم
ویو جونگکوک
سوار ماشین شدم و رفتم شرکت وقتی به شرکت رسيدم کنار در ی دختره رو دیدم ماشین رو توی حیاط پارک کردم و رفتم سمت در دیدم ات بود تکونش دادم
جونگکوک: ببینم مگه خونه نداری اینجا خوابیدی؟
ویو ات
با صدای ی نفر چشمامو باز کردم رئیس بود بلند شدم
ات:سلام رئیس من چیزه...
جونگکوک: نمیخواد چيزی بگی برو توی شرکت استراحت کن
ات:.....
ویو ات
چقدر خستم ولی اگه درست کار نکنم حتما اخراج میشم برای ی موضوع ی فکری به ذهنم رسید که برای شرکت سود زیادی داشت رفتم سمت اتاق رئیس و در زدم با صدای بیا تو رفتم داخل
ات: ببخشید خواستم درباره ی موضوع باهاتون حرف بزنم
رئیس که کنار پنجره وایستاده بود برگشت سمت من
جونگکوک: بشین
ات: چشم
ویو ات
خیلی صورتش نزدیک صورتم بود طوری که نفساش به گردنم میخورد وقتی داشتم توضیح می دادم فقط به چشماش نگاه می کردم
ات: چقدر جذابی(آروم)
جونگکوک: چی
ات: ها چیزه...یعنی فکر کنم که برای شرکت سود زیادی داشته باشه ولی...
جونگکوک: مهم نیست امتحانش که ضرر نداره
ات: خلاصه که خیلی جذابی ولی خیلی هم سردی(با خودش میگه)
جونگکوک: چیز دیگه هم هست که بخوای بگی
ات: نه
جونگکوک: میتونی بری
ویو ات
یعنی واقعا من رئیس رو دوست دارم یعنی دارم عاشقش میشم نه امکان نداره وقتی که کارم تموم شد از شرکت رفتم بیرون میخواستم برم خونه توی خیابون راه میرفتم که صدای پا ی نفر هی نزدیک و نزدیک تر میشد....
#جونگکوک #فیک #بی_تی_اس #رمان
part_4
منو به دیوار چسبوند دستامو به بالا سرم برد و با دستش دستامو قفل کرد نمیتونستم تکون بخورم
_ الان میتونی تکون بخور
ات: داد میزم
_ تو که تنها زندگی میکنی پس کسی نمیتونه بهت کمک کنه
ویو ات
به صورتش نگاه کردم ولی چون ماسک زده بود نمی تونستم بشناسمش فقط چشماشو دیدم
_ ب چی نگاه میکنی؟
ات: صدات آشناست ولی شک دارم که خودت باشی
نیشخندی زد و گفت
_ منو خوب میشناسی
ویو ات
پام و محکم زدم روی پاهاش باعث شد که دردش بگیره و ولم کنه منم از پله ها رفتم پایین فقط تونستم گوشی و لباسمو بگیرم داشتم از در میرفتم که صداشو شنیدم
_ این کارو که کردی عواقب خوبی برات نداره
_ فکر کردی همین جوری میتونی از دستم خلاص شی من مثل سايه باهاتم
ویو ات
داشتم راه میرفتم توی خیابون حرفاش توی مغزم تکرار میشد
"فکر کردی همین جوری میتونی از دستم خلاص شی من مثل سايه باهاتم"
لعنت بهت چرا اینکارو باهام میکنی چرا زندگیم و سیاه میکنی
رفتم سمت شرکت وقتی رسيدم جلوی در وایستادم بعد کمی نگاه کردن به شرکت رفتم کنار در نشستم و بعدش خوابم برد
ویو جونگکوک
صبح با صدای آلارم گوشی از خواب بیدار شدم صورتمو شستم لباسو پوشیدم رفتم پایین
خدمتکار:آقا صبحونه آمادست
جونگکوک: نمیخورم
ویو جونگکوک
سوار ماشین شدم و رفتم شرکت وقتی به شرکت رسيدم کنار در ی دختره رو دیدم ماشین رو توی حیاط پارک کردم و رفتم سمت در دیدم ات بود تکونش دادم
جونگکوک: ببینم مگه خونه نداری اینجا خوابیدی؟
ویو ات
با صدای ی نفر چشمامو باز کردم رئیس بود بلند شدم
ات:سلام رئیس من چیزه...
جونگکوک: نمیخواد چيزی بگی برو توی شرکت استراحت کن
ات:.....
ویو ات
چقدر خستم ولی اگه درست کار نکنم حتما اخراج میشم برای ی موضوع ی فکری به ذهنم رسید که برای شرکت سود زیادی داشت رفتم سمت اتاق رئیس و در زدم با صدای بیا تو رفتم داخل
ات: ببخشید خواستم درباره ی موضوع باهاتون حرف بزنم
رئیس که کنار پنجره وایستاده بود برگشت سمت من
جونگکوک: بشین
ات: چشم
ویو ات
خیلی صورتش نزدیک صورتم بود طوری که نفساش به گردنم میخورد وقتی داشتم توضیح می دادم فقط به چشماش نگاه می کردم
ات: چقدر جذابی(آروم)
جونگکوک: چی
ات: ها چیزه...یعنی فکر کنم که برای شرکت سود زیادی داشته باشه ولی...
جونگکوک: مهم نیست امتحانش که ضرر نداره
ات: خلاصه که خیلی جذابی ولی خیلی هم سردی(با خودش میگه)
جونگکوک: چیز دیگه هم هست که بخوای بگی
ات: نه
جونگکوک: میتونی بری
ویو ات
یعنی واقعا من رئیس رو دوست دارم یعنی دارم عاشقش میشم نه امکان نداره وقتی که کارم تموم شد از شرکت رفتم بیرون میخواستم برم خونه توی خیابون راه میرفتم که صدای پا ی نفر هی نزدیک و نزدیک تر میشد....
#جونگکوک #فیک #بی_تی_اس #رمان
۸۰۲
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.