پارت هشتاد و یک...
#پارت هشتاد و یک...
#جانان....
اخ که دلم میخواد خفش کنم مردیکه روان پریش...اخ یعنی هنوز چونم درد میکنه از دستش...خدایا باور کن این یدوونست...ای الهی دستت بشکنه.....
همین طوری داشتم روح پر فتوح کارن رو مورد عنایت قرار میدادم که با صدای کامین به خودم اومدم...
کامین: ای دختر چته ....داری کی رو مورد لطف قرار میدی...
من: به تو چه ها...
کامین: اوهه یکی دیگه حالت رو گرفته واسه چی سر من حالی میکنی...
من: ببین من خودم حاضر یجوری پول جور کنم بدن بهت ولی تو فقط لطف کن این قل بی شعور روانیت رو ببر یه روان پزشک......
کامین: اوه اوه چی کارت کرده مگه این قدر از دستش شکاری....
من: ولش بیا بریم که اگه یه هوایی به سرم نخوره قطعا میشن یکی بد تر از جون...
کامین: بیا ببرمت تا جفت نشدین من به زور همین یکی رو تحمل میکنم...
با کامین راه افتادیم سمت پارکیگ سوار ماشین فراری خوشگلش شدم و حرکت کردکامین...
بعد از سه ربع رسیدیم رفت ماشین پارک کرد توی پارکینگ و اومد با هم رفتیم سوار اسانسور شدیم بعد از پیاده شدن منو برد سمت مغازه دوستش که به گفته خودش پوشاک مردونه داره رفتیم و که به محض ورودمون صاحب مغازه که پشت میز نشسته بود بلند شدو گفت: به ببین کی اینجاست راه گم کردی اق کامین..
کامین: چطوری حسام خوبی داداش...به خدا سرم خیلی شلوغه....
پسره که اسمش حسام بود به من اشاره کردو گفت: بله کاملا معلومه چقدر سرت شلوغه داداش...
با این حرفش منو و کامین زدیم زیر خنده که حسام با تعجب گفت:میگم کامین این فارسی میفهمه...اصلا واسه چ میخندین.....
من: اولن سلام دومااین رو به اشیا میگن نه به یه لیدی.سومااره چرا فارسی نفهمم منم ایرانی ام خوب...چهارمن من اون نسبتی که فکر میکندی رو با کامین ندارم...
حسام: اوووه واقعا پوزش منو بپزیرید بابت این خطاب کردنتون یه خورده حول کردم ..
من: خواهش میکنم ..
کامین: حسام این وروره جادو رو که میبینی ابجی منه...بعدم بیا یه دست کت و شلوار واسه من بیار درجه یک...
حسام: چه خبره نکنه میخوای داماد شی...
کامین: چی فک کردی واسه خاستگاری میخوام...
حسام.: ب پس مبارکه داداش بیا که کارو رو نشونت بدم..
بفرماید پشت مغازه توی این اتاق بشینین تا من بیام...
منو کامین هم رفتیم اون قسمتی که اشاره کرده بود و نشستیم با چند تا ژورنال اومد پیشمون منو کامین شروع کردیم نگاه کردن بعد از چند دقیقه چشمم به یه کت و شلوار افتاد واقعا خوشگل بود به کامین نشون دادم که اونم قبول کرد و روبه حسام گفت: داداش از این داری بیاری..
حسام: واقعا سلیقه ابجیت خوبه یکی از کار های پر فروشمونه...چه رنگی میخوای بگم بیارن...
کامین بهم نگاه کرد که گفتم:.. ..
#جانان....
اخ که دلم میخواد خفش کنم مردیکه روان پریش...اخ یعنی هنوز چونم درد میکنه از دستش...خدایا باور کن این یدوونست...ای الهی دستت بشکنه.....
همین طوری داشتم روح پر فتوح کارن رو مورد عنایت قرار میدادم که با صدای کامین به خودم اومدم...
کامین: ای دختر چته ....داری کی رو مورد لطف قرار میدی...
من: به تو چه ها...
کامین: اوهه یکی دیگه حالت رو گرفته واسه چی سر من حالی میکنی...
من: ببین من خودم حاضر یجوری پول جور کنم بدن بهت ولی تو فقط لطف کن این قل بی شعور روانیت رو ببر یه روان پزشک......
کامین: اوه اوه چی کارت کرده مگه این قدر از دستش شکاری....
من: ولش بیا بریم که اگه یه هوایی به سرم نخوره قطعا میشن یکی بد تر از جون...
کامین: بیا ببرمت تا جفت نشدین من به زور همین یکی رو تحمل میکنم...
با کامین راه افتادیم سمت پارکیگ سوار ماشین فراری خوشگلش شدم و حرکت کردکامین...
بعد از سه ربع رسیدیم رفت ماشین پارک کرد توی پارکینگ و اومد با هم رفتیم سوار اسانسور شدیم بعد از پیاده شدن منو برد سمت مغازه دوستش که به گفته خودش پوشاک مردونه داره رفتیم و که به محض ورودمون صاحب مغازه که پشت میز نشسته بود بلند شدو گفت: به ببین کی اینجاست راه گم کردی اق کامین..
کامین: چطوری حسام خوبی داداش...به خدا سرم خیلی شلوغه....
پسره که اسمش حسام بود به من اشاره کردو گفت: بله کاملا معلومه چقدر سرت شلوغه داداش...
با این حرفش منو و کامین زدیم زیر خنده که حسام با تعجب گفت:میگم کامین این فارسی میفهمه...اصلا واسه چ میخندین.....
من: اولن سلام دومااین رو به اشیا میگن نه به یه لیدی.سومااره چرا فارسی نفهمم منم ایرانی ام خوب...چهارمن من اون نسبتی که فکر میکندی رو با کامین ندارم...
حسام: اوووه واقعا پوزش منو بپزیرید بابت این خطاب کردنتون یه خورده حول کردم ..
من: خواهش میکنم ..
کامین: حسام این وروره جادو رو که میبینی ابجی منه...بعدم بیا یه دست کت و شلوار واسه من بیار درجه یک...
حسام: چه خبره نکنه میخوای داماد شی...
کامین: چی فک کردی واسه خاستگاری میخوام...
حسام.: ب پس مبارکه داداش بیا که کارو رو نشونت بدم..
بفرماید پشت مغازه توی این اتاق بشینین تا من بیام...
منو کامین هم رفتیم اون قسمتی که اشاره کرده بود و نشستیم با چند تا ژورنال اومد پیشمون منو کامین شروع کردیم نگاه کردن بعد از چند دقیقه چشمم به یه کت و شلوار افتاد واقعا خوشگل بود به کامین نشون دادم که اونم قبول کرد و روبه حسام گفت: داداش از این داری بیاری..
حسام: واقعا سلیقه ابجیت خوبه یکی از کار های پر فروشمونه...چه رنگی میخوای بگم بیارن...
کامین بهم نگاه کرد که گفتم:.. ..
۷.۵k
۰۲ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.