پارت هشتاد و دو ....
#پارت هشتاد و دو ....
#جانان...
من: فک کنم ابی کاربنی خوب باشه و بهتم بیاد میشه بیارین اقا حسام...
حسام: چشم الان میگم بیارم واستون...
بعد از چند دقیقه با کت و شلوار اومد کامین پاشد و گفت که پرو کنه...بعد از چند دقیقه کامین اومد بیرون که...
من: اممممم عجب چیزی شدی ....عجب سلیقه ای دارم من....بیسته...😋
کامین: خوب شده...به نظرت واسه خاستگاری خوبه...
من: اره داداش حرف نداری...چی فک کردی با سلیقه من چیزی بد نمیشه که...
کامین: کم تر واسه خودت نوشابه باز کن دختر...
من: نه من راحتم...تو برو عوض کن منم برم واست کراوات انتخاب کنم بدو ...
کامین رفت تو پرو و من رفتم پیش حسام و گفتم که کروات هاشون کجاست که بهم نشون داد رفتم و یه کروات کاربنی با خط باریک و اوریب نقره ای برداشتم واقعا خوشگل بود کامین هم اومد بیرون پیش حسام ایستاده بود و حرف میزد رفتم پیششون و کراوات رو به کامین نشون دادم که خوشش اومد و اون ها حساب کرد و از حسام خداحافظی کردیم بیرون اومدیم بهش گفتم که چیزی لازم نداره که گفت کفش که با هم رفتیم و کفش هم با چرم کاربنی خودش انتخاب کرد بعد از حساب کردن اومدیم بیرون که گفتم: خوب دیگه فک کنم تموم شد بریم خونه...
کامین: تو چه عجله ای داری بری خونه...
من: والا اگه به منه دلم میخواد اصلا خونه نرم ولی اگه نرم واسه این داداش قطبی تو شام نپزم منو مخوره جا شام قطعا...
کامین: نگران اینی ...دختر من امشب پیتزا مهمونتون میکنم خوبه...
من دستم رو بهم زدم و گفتم: دمت جیز پسر...خوب حالا کجا بریم ...
کامین: بیا من میگم...
با هم رفتیم چند طبقه بالا تر که مخصوص خانم ها بود ...
من: واسه چی اومدیم اینجا...نکنه میخوای واسه ترانه چیزی بخری..؟؟؟
کامین: نوچ میخوام واسه تو بخرم..
من: واسه من...برای چیمه...من لباس دارما کارن تازه واسم خریده..
کامین: خنگی دیگه میگی نه....میشه بگی قراره با چی بیای با ما خاستگاری....
من: مگه قراره منم باشم....
کامین: یه درصد فک کن نه...
من: نه بابا من بیام چکار...اصلا کارن اجازه نمیده....مگه کسی خدمتکار خونش رو میبره با خودش خاستگاری...
کامین: جناب میای به عنوان خواهر کوچیک من بعدم کارن با من...
من چیزی نگفتم که خودش دستم رو گرفت و برد سمت یه مغازه و رفتیم تو ...
خودش واسه خودش میگشت ما بین لباسا و نگاه میکرد که یهو ایستاد و گفت : میگن ببین جانان این پیراهن چطوره ..
رد نگاهش روگرفتم که به یه پیراهن خوشکل و ساده افتادم رنگش هم ابی کم رنگ بود این که حجاب داشت خیلی خوب بودو با جوراب شلواری عالی میشد...
من: اره خیلی خوشگله....
کامین به فروشنده گفت اندازم بیاره بعدش داد دستم و فرستادم تو پرو...
واقعا تو تنم نشسته بود خیلی دوسش داشم داشتم خودم رو دید میزدم که کامین زد به در پرو و گفت : جانان زنده ای بیا بیینم چطوریه تو تنت..
دررو....
#جانان...
من: فک کنم ابی کاربنی خوب باشه و بهتم بیاد میشه بیارین اقا حسام...
حسام: چشم الان میگم بیارم واستون...
بعد از چند دقیقه با کت و شلوار اومد کامین پاشد و گفت که پرو کنه...بعد از چند دقیقه کامین اومد بیرون که...
من: اممممم عجب چیزی شدی ....عجب سلیقه ای دارم من....بیسته...😋
کامین: خوب شده...به نظرت واسه خاستگاری خوبه...
من: اره داداش حرف نداری...چی فک کردی با سلیقه من چیزی بد نمیشه که...
کامین: کم تر واسه خودت نوشابه باز کن دختر...
من: نه من راحتم...تو برو عوض کن منم برم واست کراوات انتخاب کنم بدو ...
کامین رفت تو پرو و من رفتم پیش حسام و گفتم که کروات هاشون کجاست که بهم نشون داد رفتم و یه کروات کاربنی با خط باریک و اوریب نقره ای برداشتم واقعا خوشگل بود کامین هم اومد بیرون پیش حسام ایستاده بود و حرف میزد رفتم پیششون و کراوات رو به کامین نشون دادم که خوشش اومد و اون ها حساب کرد و از حسام خداحافظی کردیم بیرون اومدیم بهش گفتم که چیزی لازم نداره که گفت کفش که با هم رفتیم و کفش هم با چرم کاربنی خودش انتخاب کرد بعد از حساب کردن اومدیم بیرون که گفتم: خوب دیگه فک کنم تموم شد بریم خونه...
کامین: تو چه عجله ای داری بری خونه...
من: والا اگه به منه دلم میخواد اصلا خونه نرم ولی اگه نرم واسه این داداش قطبی تو شام نپزم منو مخوره جا شام قطعا...
کامین: نگران اینی ...دختر من امشب پیتزا مهمونتون میکنم خوبه...
من دستم رو بهم زدم و گفتم: دمت جیز پسر...خوب حالا کجا بریم ...
کامین: بیا من میگم...
با هم رفتیم چند طبقه بالا تر که مخصوص خانم ها بود ...
من: واسه چی اومدیم اینجا...نکنه میخوای واسه ترانه چیزی بخری..؟؟؟
کامین: نوچ میخوام واسه تو بخرم..
من: واسه من...برای چیمه...من لباس دارما کارن تازه واسم خریده..
کامین: خنگی دیگه میگی نه....میشه بگی قراره با چی بیای با ما خاستگاری....
من: مگه قراره منم باشم....
کامین: یه درصد فک کن نه...
من: نه بابا من بیام چکار...اصلا کارن اجازه نمیده....مگه کسی خدمتکار خونش رو میبره با خودش خاستگاری...
کامین: جناب میای به عنوان خواهر کوچیک من بعدم کارن با من...
من چیزی نگفتم که خودش دستم رو گرفت و برد سمت یه مغازه و رفتیم تو ...
خودش واسه خودش میگشت ما بین لباسا و نگاه میکرد که یهو ایستاد و گفت : میگن ببین جانان این پیراهن چطوره ..
رد نگاهش روگرفتم که به یه پیراهن خوشکل و ساده افتادم رنگش هم ابی کم رنگ بود این که حجاب داشت خیلی خوب بودو با جوراب شلواری عالی میشد...
من: اره خیلی خوشگله....
کامین به فروشنده گفت اندازم بیاره بعدش داد دستم و فرستادم تو پرو...
واقعا تو تنم نشسته بود خیلی دوسش داشم داشتم خودم رو دید میزدم که کامین زد به در پرو و گفت : جانان زنده ای بیا بیینم چطوریه تو تنت..
دررو....
۹.۷k
۰۲ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.