سه ارباب خشن پارت اول
ا/ت:
دو روز از مرگ مادرم میگذره پدرم منو از خونه انداخته بیرون و الان اوارهی کوچه و خیابونم
اینم از شانس گه من بارون گرفت زیر بارون داشتم قدم میزدم که یهو یه دست مالی جلوی دهنم گرفتن و سیاهی
وقتی بدار شدم دیدم تو یه اتاقی با دیوار های سیاهی روی سندلی بسته شدم
یهو در باز شد و سه تا پسر خوش تیپ و جذاب اومدن داخل
ا/ت: شما کی هستین چرا منو اوردین اینجا (با داد)
جیمین: اوووه بیبی آروم باش بابا
تهیونگ: ببینن ما مادرت رو کشتیم و لانم نوبت تو هست
ا/ت: ولی چرا چرا آخه برای چی مادر منو کشتین عوضیا( با داد و گریه )
کوکی: ببین بیبی گرل پدرت از ما کلی پول قرض گرفته ول بهمون نداده حالا ما هم مادرتو کشتیم حالاهم نوبت تو هست
ا/ت: نه نه لطفا منو نکشید فکر کردید الان اینو بهتون میگم هیچ غلتی نمیتونین بکنین
جیمین: بچه ها من از جسارتش خوشم اومد بیاین بردهی خودمون کنیمش لطفا
ا/ت: من اگه بمبرم هم بردهی شما نمیشم شیفهم شد
کوک: داری از حد خودت میگذری ها مواظب باش
بادیگارد ها منو کلی کتک زدن و با خودشون سوار ماشین کردن
بعد از چند مین رسیدیم
از بزرگی عمارت شاخ در اوردم خیلی بزرگ بود
رفتیم داخل کلی خدمت کار اونجا بود
تهیونگ: آجوما بیا اینجا
آجوما: بله ارباب
تهیونگ: این دختر رو ببر و بهش لباس بده و قوانین اینجا رو هم براش توضیح بده
آجوما: چشم ارباب
ا/ت: آجوما منو برد تو یه اتاقی و بهم گفت این اتاق منه بعد لباس خدمت کار هارو بهم داد و گفت
آجوما: ببین دخترم ما اینجا سه تا ارباب داری که باید صداشون کنی ارباب جوان و هرکاری که بهت گفتن رو باید انجام اگه انجام ندی تنبیه میشی امروز هم چون روز اولته نیازی نیست کار کنی ولی فردا ساعت هفت بدار باش باشه!؟
ا/ت: چشم آجوما
بعد رفت بیرون منم روی تخت داراز کشیدم و خابیدم
فردا صبح
ا/ت: با احساس کردن چیزی از خاب بیدار شدم بدنم یخ بود بعد دیدم یکی از خدمت کار ها با یه پاچ آب خالی بالا سرم وایساده
ایوای دیر شد
سریع لباسم رو پوشیدم و رفتم آشپز خونه پیش آجوما
آجوما: عزیزم دیر کردی بیا صبحانه ی ارباب رو بزار تو اتاقش
ا/ت: باشه باشه
دو روز از مرگ مادرم میگذره پدرم منو از خونه انداخته بیرون و الان اوارهی کوچه و خیابونم
اینم از شانس گه من بارون گرفت زیر بارون داشتم قدم میزدم که یهو یه دست مالی جلوی دهنم گرفتن و سیاهی
وقتی بدار شدم دیدم تو یه اتاقی با دیوار های سیاهی روی سندلی بسته شدم
یهو در باز شد و سه تا پسر خوش تیپ و جذاب اومدن داخل
ا/ت: شما کی هستین چرا منو اوردین اینجا (با داد)
جیمین: اوووه بیبی آروم باش بابا
تهیونگ: ببینن ما مادرت رو کشتیم و لانم نوبت تو هست
ا/ت: ولی چرا چرا آخه برای چی مادر منو کشتین عوضیا( با داد و گریه )
کوکی: ببین بیبی گرل پدرت از ما کلی پول قرض گرفته ول بهمون نداده حالا ما هم مادرتو کشتیم حالاهم نوبت تو هست
ا/ت: نه نه لطفا منو نکشید فکر کردید الان اینو بهتون میگم هیچ غلتی نمیتونین بکنین
جیمین: بچه ها من از جسارتش خوشم اومد بیاین بردهی خودمون کنیمش لطفا
ا/ت: من اگه بمبرم هم بردهی شما نمیشم شیفهم شد
کوک: داری از حد خودت میگذری ها مواظب باش
بادیگارد ها منو کلی کتک زدن و با خودشون سوار ماشین کردن
بعد از چند مین رسیدیم
از بزرگی عمارت شاخ در اوردم خیلی بزرگ بود
رفتیم داخل کلی خدمت کار اونجا بود
تهیونگ: آجوما بیا اینجا
آجوما: بله ارباب
تهیونگ: این دختر رو ببر و بهش لباس بده و قوانین اینجا رو هم براش توضیح بده
آجوما: چشم ارباب
ا/ت: آجوما منو برد تو یه اتاقی و بهم گفت این اتاق منه بعد لباس خدمت کار هارو بهم داد و گفت
آجوما: ببین دخترم ما اینجا سه تا ارباب داری که باید صداشون کنی ارباب جوان و هرکاری که بهت گفتن رو باید انجام اگه انجام ندی تنبیه میشی امروز هم چون روز اولته نیازی نیست کار کنی ولی فردا ساعت هفت بدار باش باشه!؟
ا/ت: چشم آجوما
بعد رفت بیرون منم روی تخت داراز کشیدم و خابیدم
فردا صبح
ا/ت: با احساس کردن چیزی از خاب بیدار شدم بدنم یخ بود بعد دیدم یکی از خدمت کار ها با یه پاچ آب خالی بالا سرم وایساده
ایوای دیر شد
سریع لباسم رو پوشیدم و رفتم آشپز خونه پیش آجوما
آجوما: عزیزم دیر کردی بیا صبحانه ی ارباب رو بزار تو اتاقش
ا/ت: باشه باشه
۲۳.۸k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.