دوست دارم اما...
#دوست_دارم_اما...
#پارت_اول
کوک عصبانی از سر کار برگشت
ا.ت:سلام
کوک:سلام(خیلی سرد)
ا.ت:اتفاقی افتاده ؟
کوک:ا.ت باید باهات حرف بزنم
ا.ت:(اولش ترسیدم)اوکی
کوک: باشه پس من برم لباسمو عوض کنم
ا.ت: باشه برو
*بعد چند دقیقه بعد*
کوک اومد بیرون نشست روبرو ا.ت
کوک:ا.ت
ا.ت:بله
کوک: این واقعیت داره که تو عاشق یونگی شدی؟
ا.ت:(مکث کردم دست و پاهام داشت میلرزید)
کوک با لحن جدی : مگه نمیدونی من روت غیرتیم ؟هااااااا(با داد)
ا.ت:(از ترس چشمام را بستم )
کوک:فقط دوست دارم یک بار دیگه ببینم نشستی کنار یونگی داری باهاش حرف میزنی دیگه خودت میدونی چه اتفاقی برات میوفته
ا.ت با داد: اگه من حق ندارم پس توعم حق نداری بری پیش آیو باهاش حرف بزنی ، آخ ببخشید یادم نبود کراشه جنابلیه من ازت بدم میاد اگه میبینی الان توی خونه ایم همش بخاطر اعضاس بخاطر کارمه بخاطره اینه که پی دی نیم گفته توی یک خونه باشم برای همین تو حق عاشق شدن منو نداری تو فقط هم کار منی فهمیدی آقای جئون؟
کوک:(بدون اینکه بفهمم به ا.ت سیلی زدم)
ا.ت:(دویدم تو اتاق و در را بستم)
کوک:ااااااااهههههههههه رررررییییددددیییی
(داشتم خودمو سر اون کار سر زنش میکردم که صدای گریه ا.ت بلند شد رفتم درو باز کنم ، ولی در قفل بود )
کوک:ا.ت در را باز کن
ا.ت:گمشو برو (با داد)
کوک : میگم در را باز کن
ا.ت: آقای جئون گگگگگممممممشششووووو
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
نظرتون را در کامنت ها بهم بگین
#پارت_اول
کوک عصبانی از سر کار برگشت
ا.ت:سلام
کوک:سلام(خیلی سرد)
ا.ت:اتفاقی افتاده ؟
کوک:ا.ت باید باهات حرف بزنم
ا.ت:(اولش ترسیدم)اوکی
کوک: باشه پس من برم لباسمو عوض کنم
ا.ت: باشه برو
*بعد چند دقیقه بعد*
کوک اومد بیرون نشست روبرو ا.ت
کوک:ا.ت
ا.ت:بله
کوک: این واقعیت داره که تو عاشق یونگی شدی؟
ا.ت:(مکث کردم دست و پاهام داشت میلرزید)
کوک با لحن جدی : مگه نمیدونی من روت غیرتیم ؟هااااااا(با داد)
ا.ت:(از ترس چشمام را بستم )
کوک:فقط دوست دارم یک بار دیگه ببینم نشستی کنار یونگی داری باهاش حرف میزنی دیگه خودت میدونی چه اتفاقی برات میوفته
ا.ت با داد: اگه من حق ندارم پس توعم حق نداری بری پیش آیو باهاش حرف بزنی ، آخ ببخشید یادم نبود کراشه جنابلیه من ازت بدم میاد اگه میبینی الان توی خونه ایم همش بخاطر اعضاس بخاطر کارمه بخاطره اینه که پی دی نیم گفته توی یک خونه باشم برای همین تو حق عاشق شدن منو نداری تو فقط هم کار منی فهمیدی آقای جئون؟
کوک:(بدون اینکه بفهمم به ا.ت سیلی زدم)
ا.ت:(دویدم تو اتاق و در را بستم)
کوک:ااااااااهههههههههه رررررییییددددیییی
(داشتم خودمو سر اون کار سر زنش میکردم که صدای گریه ا.ت بلند شد رفتم درو باز کنم ، ولی در قفل بود )
کوک:ا.ت در را باز کن
ا.ت:گمشو برو (با داد)
کوک : میگم در را باز کن
ا.ت: آقای جئون گگگگگممممممشششووووو
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
نظرتون را در کامنت ها بهم بگین
۱.۹k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.