ازدواجاجباری

< #ازدواج_اجباری🦋>
<پارت:3🥺>
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
ویو ات
وقتی ک اینو گفت خشکم زد

ات: چی میگه برا خدت؟
ته: اماده ای بیب؟
ات: ن من اجازه نمیدم ت عه لاش*ی ب من دست بزنی(عربده)
ته: خواهیم دید


ویو ات
میدونستم ک زورش خیلی زیاده ب خاطر همینم
با بدو رفتم
رو تخت و همش میپریدم ک اومد رو تخت
ولی با شتاب پرش من پرت شد پایین

ته: اخخ کمرم
ات: حقته(زبون در اورد🗿)
ته: الان ب حسابت میرسم


ویو ات
دیدم بلند شد رفت سمت جیبش
و ی چاق*و برداشت و اومد جلو

ات: نیاا... جل...جل.. و(لکنت)
ته: گفتم ک (پوزخند)


ویو ته
وقتی اینو گفت خیلی عصبانی شدم و رفتم سمت جیب شلوارم و ی چا*قو
بر داشتم و گرفتمش
و ب پشت خوابوندمش
و بلوزش رو جر دادم و با چاق*و روی بدنش
ی صلیب و ی ستاره کشیدم


ات: جیغغغغغغغ.... ااایییی....ولم کننن...عاییی
(جیغ هس دیگ😂)
ته: گفتم مواظب خودت...(پوزخند)


ک یهو گوشیش زنگ زد


(مکالمه ته و کوک)

کوک: سلام ته خبی؟
ته:سلام ممنون خبم ت خبی؟
کوک: ار ببین امشب ساعت 8ونیم
گرد همایی و تشکر از افسر هاو ت(ژنرال هس دیگ)
داریم
ته: باش
کوک: اوک پس، وایسا زنتم باید بیاد
ته: اوک خدافظ


(گوشیو قط کرد)


ته: بدو برو حموم باید بریم مراسم
لباست باز باشه هر چی دیدی از چش خدت
دیدی


ویو ات
باش......
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
<عد: #وی🤍>
دیدگاه ها (۷)

< #ازدواج_اجباری🦋><پارت: 4🥺> •••••••••••••••••••••••••••••••...

#اربابای_منپارت1ایششش یه روز کوفتی دیگه شروع شد از تخت بلند ...

< #ازدواج_اجباری🦋><پارت: 2🥺>••••••••••••••••••••••••••••••••...

این هم لباسایی که ات پوشیده بود

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط