اربابای من
#اربابای_من
پارت1
ایششش یه روز کوفتی دیگه شروع شد از تخت بلند شدم و به سمت دستشویی رفتم بعد از انجام کارهای مربوطه بیرون اومدم و جلوی آینه نشستم و موهام را بستم تا برم سرکار بعد از درست کردن موهام رفتم لباس بپوشم........ از خونه زدم بیرون تا محل کارم یعنی اون کافه لنتی راهی نبود برای همین خودم پیاده رفتم.........در کافه را که باز کردم اوقم گرفت بوی قهوه و الکل قاطی شده بود که اونلی صدام کرد رفتم به سمتش کمک ازم میخواست پس رفتم به سمت رختکن بعد از پوشیدن روپوشم و گذاشتن وسایلام رفتم پیش اونلی بدون هیچ حرفی بهم گفت این سهتا قهوه را ببر برای میز شماره 8 سینی را برداشتم و به سمت میز شماره 8 حرکت کردم لنتی این سهتا پسر دوباره اَه همش اینجان نزدیک میز شدم و قهوه هارا گذاشتم روی میز که یکیشون دستش را گذاشت روی دستم به سرعت دستم را عقب کشیدم که نزدیک صورتم شد بوی الکل داشت خفم میکرد خودما عقب کشیدم که دستاشا دور کمرم حلقه کرد و دم گوشم لب زد
¢ امشب باهام میخوابی
_ عصبانی شدم ولی خودما کنترل کردم و گفتم ولم کن که گفت
¢ نترس پولتا میدم فقط بگو امشب باهام میخوابی
_ دیگه نتونستم خودما کنترل کنم و یک سیلی بهش زدم که دستاش از دور کمرم آزارد شد.... خواستم برم که دوستش گفت تو نمیدونی به کی سیلی زدی منم با پرویی تمام گفتم وای وای ترسیدم حالا اون خری که میگی کی هست دیدم یکی بلند شد و روم خم شد یا حضرت قد قلبم در اومد این یارویی که من زدم چه قد بلنده و آروم دم گوشم پچ زد
¢ اون من هستم .....اسمم خر نیست و جک هست
_از ترس پاتند کردم و به سمت اونلی رفتم قلبم تند تند میزد که اونلی ازم پرسید
@ هی دختر چته
_اونلی ولم کن فقط من میرم قسمت ظرفها سوالم ازم نپرس بعد به سمت ظرفها رفتم و شروع به شستنشون کردم.........درحال شستن بودم که وجود کسی را پشت سرم حس کردم برگشتم دیدم رئیسه یک تعظیم کردم که گفت
∆ا.ت اخرشب که میخوایم کافه را ببندیم بیا دفترم
_ چشمی گفتم و رفت ......یعنی چی چرا اخرشب برم دفترش نه ا.ت فکر خوب بکن فکر های خوب بکن لنتی به غیر از فکر های منحرف چیزی به ذهنم نمیاد دست و پام یخ کرده بود به سمت اونلی رفتم که با نگرانی ازم پرسید
@ا.ت چته چرا یخ کردی
_با تته پته گفتم رئیس گفت اخرشب که کافه را میبندیم بیا دفترم کارت دارم که اونلی گفت
@ به به دوست گلم میخواد بره قاطی مرغا
_ مشتی به پهلوش زدم که اخ ریزی کرد منم با پرویی جواب دادم حقته ازت کمک میخوام اینجوری جواب میدی واقعا که بزی
پارت1
ایششش یه روز کوفتی دیگه شروع شد از تخت بلند شدم و به سمت دستشویی رفتم بعد از انجام کارهای مربوطه بیرون اومدم و جلوی آینه نشستم و موهام را بستم تا برم سرکار بعد از درست کردن موهام رفتم لباس بپوشم........ از خونه زدم بیرون تا محل کارم یعنی اون کافه لنتی راهی نبود برای همین خودم پیاده رفتم.........در کافه را که باز کردم اوقم گرفت بوی قهوه و الکل قاطی شده بود که اونلی صدام کرد رفتم به سمتش کمک ازم میخواست پس رفتم به سمت رختکن بعد از پوشیدن روپوشم و گذاشتن وسایلام رفتم پیش اونلی بدون هیچ حرفی بهم گفت این سهتا قهوه را ببر برای میز شماره 8 سینی را برداشتم و به سمت میز شماره 8 حرکت کردم لنتی این سهتا پسر دوباره اَه همش اینجان نزدیک میز شدم و قهوه هارا گذاشتم روی میز که یکیشون دستش را گذاشت روی دستم به سرعت دستم را عقب کشیدم که نزدیک صورتم شد بوی الکل داشت خفم میکرد خودما عقب کشیدم که دستاشا دور کمرم حلقه کرد و دم گوشم لب زد
¢ امشب باهام میخوابی
_ عصبانی شدم ولی خودما کنترل کردم و گفتم ولم کن که گفت
¢ نترس پولتا میدم فقط بگو امشب باهام میخوابی
_ دیگه نتونستم خودما کنترل کنم و یک سیلی بهش زدم که دستاش از دور کمرم آزارد شد.... خواستم برم که دوستش گفت تو نمیدونی به کی سیلی زدی منم با پرویی تمام گفتم وای وای ترسیدم حالا اون خری که میگی کی هست دیدم یکی بلند شد و روم خم شد یا حضرت قد قلبم در اومد این یارویی که من زدم چه قد بلنده و آروم دم گوشم پچ زد
¢ اون من هستم .....اسمم خر نیست و جک هست
_از ترس پاتند کردم و به سمت اونلی رفتم قلبم تند تند میزد که اونلی ازم پرسید
@ هی دختر چته
_اونلی ولم کن فقط من میرم قسمت ظرفها سوالم ازم نپرس بعد به سمت ظرفها رفتم و شروع به شستنشون کردم.........درحال شستن بودم که وجود کسی را پشت سرم حس کردم برگشتم دیدم رئیسه یک تعظیم کردم که گفت
∆ا.ت اخرشب که میخوایم کافه را ببندیم بیا دفترم
_ چشمی گفتم و رفت ......یعنی چی چرا اخرشب برم دفترش نه ا.ت فکر خوب بکن فکر های خوب بکن لنتی به غیر از فکر های منحرف چیزی به ذهنم نمیاد دست و پام یخ کرده بود به سمت اونلی رفتم که با نگرانی ازم پرسید
@ا.ت چته چرا یخ کردی
_با تته پته گفتم رئیس گفت اخرشب که کافه را میبندیم بیا دفترم کارت دارم که اونلی گفت
@ به به دوست گلم میخواد بره قاطی مرغا
_ مشتی به پهلوش زدم که اخ ریزی کرد منم با پرویی جواب دادم حقته ازت کمک میخوام اینجوری جواب میدی واقعا که بزی
۵.۵k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.