My cute introvert
My cute introvert
p22
بسه دیگه، همین الان میرم بهش میگم
با تردید از جام بلند شدم و به طرف واحد جیمین رفتمو درو زدم.
با لباس خواب اومد که خندم گرفت.
_چیزی شده این موقع شب؟
+ببین، از وقتی دیدمت، هروقت میبینمت قلبم بوم بوم میزنه، دستوپامو گم میکنم ولی بروز نمیدم، هر شب با فکرت به خاب میرم، از همه اینا به یه نتیجه رسیدم: دوست دارم پارک جیمین!
_منم دوست دارم پارک ا.ت
+پارک ا.ت؟
_اره، چون تو مال منی
اروم اومد جلو و...
(اره دیگه میدونید 😔🤌)
+دیگه دیره برای خوابیدن، من میرم بخابم
_ ول کن با، بیا بریم داخل
+نه دیگه دیر...
_اصن بیا پیش خودم بخ**اب
+یااااا جیمینا پرو نشو
_شوخی کردم، شب بخیر ا.تی
+شب بخیر ددی
و یه ماچ واسش فرستادم و رفتم و شیرجه به طرف تخت.
*چه دوست داشته باشی چه ن، باید با یونگ سو ازدواج کنی*
همش تو سرم اکو میشد.
+اوما باید بفهمه که من خودم باید برای خودم تصمیم بگیرم.
اصن فردا هم تعطیله، صب میرم پیش اوما، بقیه روزو هم با جیمین میگذرونم.
ولی الان دیگه باید بخابم😔🤌
صبح...
بیدار شدم، صبحونه خوردمو مستقیم رفتم پیش اوما و آبا.
+سیلومممممم
م: سلام دخترم
ب: سلام زلزله
ده مین بعد...
آبا رفت بیرون، منم رفتم اشپزخونه تا همه چیو به اوما بگم.
+میگم اوما، یه موضوعی هس که اصن بخاطر همون اومدم اینجا...
من... اممممم، از یکی خوشم اومده
و کم کم دارم باهاش وارد
(سانسور اسلامی😔💅)میشم
م: چشمم روشن...دوباره میگم: یونگ سو
+اوما من خودم باید برای خودم تصمیم بگیرم
م: باشه ولی یه بار باید بیاریش ببینمش
+مرسیییی اوماااااا
و بغلش کردم.
م: انقد ذوق زده شدی ینی؟
+چرا نشم؟ باور کن خیلیییی پسر خوبیه
م: کافیه بفهمم ادم خوبی نیست...
p22
بسه دیگه، همین الان میرم بهش میگم
با تردید از جام بلند شدم و به طرف واحد جیمین رفتمو درو زدم.
با لباس خواب اومد که خندم گرفت.
_چیزی شده این موقع شب؟
+ببین، از وقتی دیدمت، هروقت میبینمت قلبم بوم بوم میزنه، دستوپامو گم میکنم ولی بروز نمیدم، هر شب با فکرت به خاب میرم، از همه اینا به یه نتیجه رسیدم: دوست دارم پارک جیمین!
_منم دوست دارم پارک ا.ت
+پارک ا.ت؟
_اره، چون تو مال منی
اروم اومد جلو و...
(اره دیگه میدونید 😔🤌)
+دیگه دیره برای خوابیدن، من میرم بخابم
_ ول کن با، بیا بریم داخل
+نه دیگه دیر...
_اصن بیا پیش خودم بخ**اب
+یااااا جیمینا پرو نشو
_شوخی کردم، شب بخیر ا.تی
+شب بخیر ددی
و یه ماچ واسش فرستادم و رفتم و شیرجه به طرف تخت.
*چه دوست داشته باشی چه ن، باید با یونگ سو ازدواج کنی*
همش تو سرم اکو میشد.
+اوما باید بفهمه که من خودم باید برای خودم تصمیم بگیرم.
اصن فردا هم تعطیله، صب میرم پیش اوما، بقیه روزو هم با جیمین میگذرونم.
ولی الان دیگه باید بخابم😔🤌
صبح...
بیدار شدم، صبحونه خوردمو مستقیم رفتم پیش اوما و آبا.
+سیلومممممم
م: سلام دخترم
ب: سلام زلزله
ده مین بعد...
آبا رفت بیرون، منم رفتم اشپزخونه تا همه چیو به اوما بگم.
+میگم اوما، یه موضوعی هس که اصن بخاطر همون اومدم اینجا...
من... اممممم، از یکی خوشم اومده
و کم کم دارم باهاش وارد
(سانسور اسلامی😔💅)میشم
م: چشمم روشن...دوباره میگم: یونگ سو
+اوما من خودم باید برای خودم تصمیم بگیرم
م: باشه ولی یه بار باید بیاریش ببینمش
+مرسیییی اوماااااا
و بغلش کردم.
م: انقد ذوق زده شدی ینی؟
+چرا نشم؟ باور کن خیلیییی پسر خوبیه
م: کافیه بفهمم ادم خوبی نیست...
۱.۰k
۱۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.