رمان همسر اجباری پارت یک
#رمان_همسر_اجباری #پارت_یک
چایی رو برداشتمو باقیموندشو سر کشیدم.
آنا زود باش د لعنتی شیش و نیم شد. بسه کمتر بخور میترکی!!
.-چیه انگار از ارث بابات میخورم روانی ،میام دیگه. بعد دو ترم تو هنوز عین ترم اولیا رفتار میکنی.
پاشدم رفتم تو اتاق بانهایت سرعت آماده شدم...قبل از اینکه بخوام از خونه شم چنگ زد به کاسه ی پراز شکالت
که رو اپن بود.
-د آنا مرگ بزنه تورو من راحت شم ایشااهلل
اومدم اومدم
خودم ماشین نداشتم بخاطر همین بادوستم که هم خونه ام بود میرفتم ،دخترخوب و دوست داشتنی که اسمش
زهرا بود .توراه کلی فحشم داد و تا رسیدم غر زد رفتم سر کالس جمع همه جمع بود ومیگفتن و میخندیدن
-سالم چه خبره برو بچ چتونه؟!!
زیبا:نخیر من اصال ادا در نمیارمهیچی آخر هفته تولد زیباست همه رو دعوت کرده االنم بچه ها داشتن زیبا رومسخره میکردن با این اداهاش!
زیبا تک دختر یه خونواده پول دارکه با همه امکانات داشت زندگی میکرد تموم صورتشم عملی بود.از نظر زیبایی
خوب بود اما به لطف ارایش و عمل.همیشه مهمونی میگرفت. همه رو دعوت میکرد کالس ما بیست و هشت نفر
بودیم ودر طول این یک سال باهم فوق العاده صمیمی. البته من زیاد با پسرا گرم نمیشدم چون با خدای خودم عهد
کرده بودم دوست پسر واین چیزا نگیرم که خدا بهم یه شوهر چشم و دل پاک بده
شاید خیلی پرویی بود اما خب دیگه...
کالس امروز ۳ساعت بود.تو راه خونه بودم دوشنبه ها فقط و فقط واسه حروم کردن خواب میریم دانشگاه آخه
هشت تا ده فقط کالس داشتیم .
مدتیه خونه نرفتم دلم برای دورهمیه خانوادگیمو تنگ شده بود.من اصلیتم کرمانشاهی بود.بایه خانواده چهار نفره
منو مامان و باباو محنا آجیه نازم که از خودم بزرگ تر بود االنم باشوهرش تهران زندگی میکنه. خونشون میرفتم اما
کم چون خودم و دوستم خونه گرفته بودیم ...زنگ زدم به بابام واسه آخر هفته یعنی پنج شنبه شب برای تولد اول
مخالفت کرد اما بعدش گفتم زهرا هم میاد قبول کرد.آخیش اگه نمیرفتم زهرا گناه داشت اونم تنها بود نمیرفت.از یه
طرفم زیبا میگفت این بی فرهنگ و بی جنبه است مگه میخوایم بخوریمش.اه اه بیخیال
-آنا چرا تو فکری بیچاره ؟یا خودش میاد یا نامش!
-ببند خانم تا نبستم.
Comments please 🌹 🌷 ^_^
چایی رو برداشتمو باقیموندشو سر کشیدم.
آنا زود باش د لعنتی شیش و نیم شد. بسه کمتر بخور میترکی!!
.-چیه انگار از ارث بابات میخورم روانی ،میام دیگه. بعد دو ترم تو هنوز عین ترم اولیا رفتار میکنی.
پاشدم رفتم تو اتاق بانهایت سرعت آماده شدم...قبل از اینکه بخوام از خونه شم چنگ زد به کاسه ی پراز شکالت
که رو اپن بود.
-د آنا مرگ بزنه تورو من راحت شم ایشااهلل
اومدم اومدم
خودم ماشین نداشتم بخاطر همین بادوستم که هم خونه ام بود میرفتم ،دخترخوب و دوست داشتنی که اسمش
زهرا بود .توراه کلی فحشم داد و تا رسیدم غر زد رفتم سر کالس جمع همه جمع بود ومیگفتن و میخندیدن
-سالم چه خبره برو بچ چتونه؟!!
زیبا:نخیر من اصال ادا در نمیارمهیچی آخر هفته تولد زیباست همه رو دعوت کرده االنم بچه ها داشتن زیبا رومسخره میکردن با این اداهاش!
زیبا تک دختر یه خونواده پول دارکه با همه امکانات داشت زندگی میکرد تموم صورتشم عملی بود.از نظر زیبایی
خوب بود اما به لطف ارایش و عمل.همیشه مهمونی میگرفت. همه رو دعوت میکرد کالس ما بیست و هشت نفر
بودیم ودر طول این یک سال باهم فوق العاده صمیمی. البته من زیاد با پسرا گرم نمیشدم چون با خدای خودم عهد
کرده بودم دوست پسر واین چیزا نگیرم که خدا بهم یه شوهر چشم و دل پاک بده
شاید خیلی پرویی بود اما خب دیگه...
کالس امروز ۳ساعت بود.تو راه خونه بودم دوشنبه ها فقط و فقط واسه حروم کردن خواب میریم دانشگاه آخه
هشت تا ده فقط کالس داشتیم .
مدتیه خونه نرفتم دلم برای دورهمیه خانوادگیمو تنگ شده بود.من اصلیتم کرمانشاهی بود.بایه خانواده چهار نفره
منو مامان و باباو محنا آجیه نازم که از خودم بزرگ تر بود االنم باشوهرش تهران زندگی میکنه. خونشون میرفتم اما
کم چون خودم و دوستم خونه گرفته بودیم ...زنگ زدم به بابام واسه آخر هفته یعنی پنج شنبه شب برای تولد اول
مخالفت کرد اما بعدش گفتم زهرا هم میاد قبول کرد.آخیش اگه نمیرفتم زهرا گناه داشت اونم تنها بود نمیرفت.از یه
طرفم زیبا میگفت این بی فرهنگ و بی جنبه است مگه میخوایم بخوریمش.اه اه بیخیال
-آنا چرا تو فکری بیچاره ؟یا خودش میاد یا نامش!
-ببند خانم تا نبستم.
Comments please 🌹 🌷 ^_^
۵.۸k
۲۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.