رمان انتقام خونین 🩸❣️
رمان انتقام خونین 🩸❣️
Part:4۷
#ارسلان
با بچه ها وارد پارتی شدیم که هرکسی رفت پیش رلش و دیدم دیانا داره با یه پسر عوضی میرقصه
ارسلان:هووووش شما کی باشی با عشق من می رقصی
پسره:شما کی باشی؟
ارسلان:من رلشم همه کسش هستم
پسره:فعلا که من می خوام باهاش برقصم
دیانا:نهه این پسر خوبیههه
ارسلان:دیانا گوه نخور برای تو هم دارم
پسره:با عشق من درست حرف بزنااا
ارسلان:عشقت؟(یه مشت به صورتش زدم که خون از دهن اومد بیرون)بار آخرت باشه دیانا گمشو بیا تا نزدمت این لباسا چیه اصن می فهمی داری چیکار می کنی؟(با داد)
دیانا:(با حالت مستی)بیا بوست کنمممم
ارسلان:😐😐دیانا اعصاب ندارم میام میزنمتا
دیانا:خب اصن اون رو بوس می کنم
ارسلان:دست دیانا رو محکم گرفتم سرش داد زدم و با بچه ها سوار ماشین شدیم و رسیدیم عمارت که هرکس با رلش رفت تو اتاق خودش منم دیانا بردم تو اتاق
دیانا:اینجا دیگه کجاست
ارسلان:(با داد)دیانا می فهمی داری چیکار می کنی؟مست کردی با یه پسر که اصن معلوم نیست اون کیه تو کی هستی خجالت نمی کشی دیانا؟
دیانا:من خوابم میاد وقت زر می زنی
ارسلان:باش فردا برات دارم (خواستم برم که دیانا دستم رو گرفت)ها چته کجا
دیانا:میشه تو بغلم بخوابی؟(با حالت مظلوم)
ارسلان:نه حالم ازت به هم می خوره
دیانا:باش برو
ارسلان:(با اینکه خیلی منو اذیت کرد من که نمی تونم کاری نکنم برا همین رفتم تو بغلش خوابیدم)
فردا صبح 💥🌊
#دیانا
از خواب بلند شدم اصن نفهمیدم چه اتفاقاتی افتاده یهو چشام رو باز کردم دیدم یه تا کله بالا سرم هست جیغ زدم
نیکا:عه چه مرگته
دیانا:شما کی اومدین
پانیذ:هیچ بابا دیشب مست کرده بودین رفتیم با چند تا پسر رقصیدیما الان پسرا چص کردن که یهو ۴ تاشون اومدن تو
امیر انکا:خجالت نمی کشی ژاتیس برای چی اینطوری کردی
ژاتیس:بابا یه بار خواستیم حال کنیم
رضا:ماهم می تونیم با هزار تا دختر برقصیم
دیانا:یهویی هول کردیم خب
ارسلان:خفه شو دیانا همینجوریش از دستت عصبانیم
متین:ما می بخشیمتون ولی لطفا بار اخرتون باشه
بچه ها:هورااا
ارسلان:ولی من نمی خوام ایشون رو ببخشم
دیانا:اصلا به درک می خوام نبخشی میرم یا همون پسره که تو لیاقتش رو نداری نمی فهمه چی داره میگه اینجا برا من ..میگه
ارسلان:دست خودم نبود یه سیلی محکم بهش زدم
رضا:چ...چی کار کردییی
نیکا:مگه مریضیییی
دیانا:(بغضم گرفت و گریه کردم)اره می دونستم،می دونستم اصلا منو نمی خوای میرم پیش کسی که لیقتمو داشته باشه
آتوسا:عشقم بذار من باهات بیام
دیانا:خفه شو نمی خوام هیچکس باهام بیاد
ارسلان:دیانا من...
دیانا:برو گمشو مرتیکه عوضی نمی خوام هیچی بگی و از خونه رفتم بیرون
بیاین اینم پارتتتت
حمایتتت
Part:4۷
#ارسلان
با بچه ها وارد پارتی شدیم که هرکسی رفت پیش رلش و دیدم دیانا داره با یه پسر عوضی میرقصه
ارسلان:هووووش شما کی باشی با عشق من می رقصی
پسره:شما کی باشی؟
ارسلان:من رلشم همه کسش هستم
پسره:فعلا که من می خوام باهاش برقصم
دیانا:نهه این پسر خوبیههه
ارسلان:دیانا گوه نخور برای تو هم دارم
پسره:با عشق من درست حرف بزنااا
ارسلان:عشقت؟(یه مشت به صورتش زدم که خون از دهن اومد بیرون)بار آخرت باشه دیانا گمشو بیا تا نزدمت این لباسا چیه اصن می فهمی داری چیکار می کنی؟(با داد)
دیانا:(با حالت مستی)بیا بوست کنمممم
ارسلان:😐😐دیانا اعصاب ندارم میام میزنمتا
دیانا:خب اصن اون رو بوس می کنم
ارسلان:دست دیانا رو محکم گرفتم سرش داد زدم و با بچه ها سوار ماشین شدیم و رسیدیم عمارت که هرکس با رلش رفت تو اتاق خودش منم دیانا بردم تو اتاق
دیانا:اینجا دیگه کجاست
ارسلان:(با داد)دیانا می فهمی داری چیکار می کنی؟مست کردی با یه پسر که اصن معلوم نیست اون کیه تو کی هستی خجالت نمی کشی دیانا؟
دیانا:من خوابم میاد وقت زر می زنی
ارسلان:باش فردا برات دارم (خواستم برم که دیانا دستم رو گرفت)ها چته کجا
دیانا:میشه تو بغلم بخوابی؟(با حالت مظلوم)
ارسلان:نه حالم ازت به هم می خوره
دیانا:باش برو
ارسلان:(با اینکه خیلی منو اذیت کرد من که نمی تونم کاری نکنم برا همین رفتم تو بغلش خوابیدم)
فردا صبح 💥🌊
#دیانا
از خواب بلند شدم اصن نفهمیدم چه اتفاقاتی افتاده یهو چشام رو باز کردم دیدم یه تا کله بالا سرم هست جیغ زدم
نیکا:عه چه مرگته
دیانا:شما کی اومدین
پانیذ:هیچ بابا دیشب مست کرده بودین رفتیم با چند تا پسر رقصیدیما الان پسرا چص کردن که یهو ۴ تاشون اومدن تو
امیر انکا:خجالت نمی کشی ژاتیس برای چی اینطوری کردی
ژاتیس:بابا یه بار خواستیم حال کنیم
رضا:ماهم می تونیم با هزار تا دختر برقصیم
دیانا:یهویی هول کردیم خب
ارسلان:خفه شو دیانا همینجوریش از دستت عصبانیم
متین:ما می بخشیمتون ولی لطفا بار اخرتون باشه
بچه ها:هورااا
ارسلان:ولی من نمی خوام ایشون رو ببخشم
دیانا:اصلا به درک می خوام نبخشی میرم یا همون پسره که تو لیاقتش رو نداری نمی فهمه چی داره میگه اینجا برا من ..میگه
ارسلان:دست خودم نبود یه سیلی محکم بهش زدم
رضا:چ...چی کار کردییی
نیکا:مگه مریضیییی
دیانا:(بغضم گرفت و گریه کردم)اره می دونستم،می دونستم اصلا منو نمی خوای میرم پیش کسی که لیقتمو داشته باشه
آتوسا:عشقم بذار من باهات بیام
دیانا:خفه شو نمی خوام هیچکس باهام بیاد
ارسلان:دیانا من...
دیانا:برو گمشو مرتیکه عوضی نمی خوام هیچی بگی و از خونه رفتم بیرون
بیاین اینم پارتتتت
حمایتتت
۶.۶k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.