سر قولم موندم و الان پارت ۹ رو میزارم
سر قولم موندم و الان پارت ۹ رو میزارم
پارت ۹
فردای ان روز.......
روز تمام دانشگاه
☆: بچه ها من معدل ممتاز اوردم شما چی؟
*؛ ×: ما هم همینطور
ویو جنی
تقریبا شب شده بود تو خونه بودم حوصله ی غذا درست کردن نداشتم پس تصمیم گرفتم برم بیرون
و غذای آماده بگیرم
که. یهو ی مرد قد بلند و اشنا جلوم گرفت
☆: وایسا ببینم تو جونگی نیستی
•: چرا خودمم
☆: اینجا چکار میکنی؟
☆: چرا جلومو گرفتی
•: راستش....
☆: راستش چی؟
•: راستش میخوام یچیزی. بهت بگم. که خجالت میکشم بگم...
☆: چه چیزی بگو راحت باش....
•: راستش من ازت خوشم اومده
لپای جنی سرخ شد و خیلی خجالت کشید
ویو جنی
منم از روزی که جونگی رو دیده بودم ازش خوشم میومد ولی نمیتونستم بهش بگم اونقدری خجالت زده شدم که زبونم بند اومده بود میخواستم فرار کنم که جونگی دستمو گرفت
و منو کشید تو بغلش
•: من دوست دارم (گریه)
چشمای جنی درشت شده بود و عشقی که به جونگی داشت زیاد شد
اونم جونگی رو بغل کرد که یهو جنی گفت
☆: من دیگه باید برم
•: باش
ویو جونگی
باورم نمیشد که اونم منو دوست داشته باشه
(بچم جونگی خر ذوق شده😂)
جنی داشت از اونجا میرفت و جونگی. که به اون خیره شده بود و وسط خیابون بود چراغ های راهنما سبز شد ماشین ها با سرعت داشتن حرکت میکردن جونگی وسط خیابون بود
جونگی همون طوری به جنی خیره بود جنی
برگشت تا ببینه جونگی رفته یا نه میبینه جونگی وسط خیابون بهش زل زده و ماشین ها با سرعت دارن به سمت جونگی حرکت میکنن
☆: نهههههههههههه جونگیییییی
•••••شرایط پارت بعدی•••••
امار پیج ۲۳۰ پارت بعدی گذاشته میشه
پارت ۹
فردای ان روز.......
روز تمام دانشگاه
☆: بچه ها من معدل ممتاز اوردم شما چی؟
*؛ ×: ما هم همینطور
ویو جنی
تقریبا شب شده بود تو خونه بودم حوصله ی غذا درست کردن نداشتم پس تصمیم گرفتم برم بیرون
و غذای آماده بگیرم
که. یهو ی مرد قد بلند و اشنا جلوم گرفت
☆: وایسا ببینم تو جونگی نیستی
•: چرا خودمم
☆: اینجا چکار میکنی؟
☆: چرا جلومو گرفتی
•: راستش....
☆: راستش چی؟
•: راستش میخوام یچیزی. بهت بگم. که خجالت میکشم بگم...
☆: چه چیزی بگو راحت باش....
•: راستش من ازت خوشم اومده
لپای جنی سرخ شد و خیلی خجالت کشید
ویو جنی
منم از روزی که جونگی رو دیده بودم ازش خوشم میومد ولی نمیتونستم بهش بگم اونقدری خجالت زده شدم که زبونم بند اومده بود میخواستم فرار کنم که جونگی دستمو گرفت
و منو کشید تو بغلش
•: من دوست دارم (گریه)
چشمای جنی درشت شده بود و عشقی که به جونگی داشت زیاد شد
اونم جونگی رو بغل کرد که یهو جنی گفت
☆: من دیگه باید برم
•: باش
ویو جونگی
باورم نمیشد که اونم منو دوست داشته باشه
(بچم جونگی خر ذوق شده😂)
جنی داشت از اونجا میرفت و جونگی. که به اون خیره شده بود و وسط خیابون بود چراغ های راهنما سبز شد ماشین ها با سرعت داشتن حرکت میکردن جونگی وسط خیابون بود
جونگی همون طوری به جنی خیره بود جنی
برگشت تا ببینه جونگی رفته یا نه میبینه جونگی وسط خیابون بهش زل زده و ماشین ها با سرعت دارن به سمت جونگی حرکت میکنن
☆: نهههههههههههه جونگیییییی
•••••شرایط پارت بعدی•••••
امار پیج ۲۳۰ پارت بعدی گذاشته میشه
۳.۵k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳