رمان تاوان دروغ پارت بیست وسوم
رمان تاوان دروغ #پارت_بیست_وسوم
حدود چند روزی از ماجرای اونروز میگذره . عرفان هنوز کار خاصی نکرده . بهتر . دیگ ازش متنفرم . رابطم با بهدخت اینا خیلی خیلی خیلیییی صمیمی شده . مهیار یه جور خاصی بام رفتار میکنه . نمیدونم شاید عاشق شده شایدم از دس من ناراحته .
وا برای چی از دست من ؟
ذهنم : نمیگی اینقد به مهیار محل نمیدی میری با بنیامین میگردی ناراحت نمیشه ؟
وا چرا ناراحت شه ؟ خو منم دل دارم .
ذهنم : باش بابا تو خوبی .
اره خودمم میدونم خیلی خوبم .
ذهنم : خدا اعتماد به سقفو از خیلیا نگیر بهش خیلی احتیاج دارن .
اره خدایا خیلی احتیاج دارن 👊 😔 😄
بحثمو با ذهنم تموم کردم و نشستم رو تختم . سعی کردم یه چن دیقه ای بخوابم . خیلی وقت بود یه ارامش اینجوری نداشتم .
چشامو باز کردم و ساعتم رو دیدم. جاااان؟؟؟؟ ساعت چنده ؟؟؟ ۷؟؟؟؟ یعنی من سه ساعت خوابیدم؟؟؟؟ یا خداااا .
سریع پریدم تو حموم اتاقم و حدود خیلی دیقه تو حموم بودم ( نمیدونم چن دیقه بود خو 😄 😔 ) یعنی بیشترش که داشتم اهنگ میخوندم و فکر میکردم 😄 .اومدم بیرون و حوله صورتیمو پوشیدم . خب دیگ خشک شدم برم لباسمو بپوشم دیگ . یه لباس صورتی خوشگل ک روش یه خرگوش کیوت پشمالو داشت پوشیدم . روی شلوارش هم یه خرگوش کوچولو داشت . رفتم و زود اتوی مو و سشوارمو از تو کمدم در اوردم و گذاشتم روی میزم و شروع کردم به خشک کردن موهام . حدود ۱۵ دیقه ای درگیر موهام بودم که گوشیم زنگ خورد . یعنی کیه ؟ با یه پرش پریدم رو تخت تا گوشیو بردارم . اع اینکه بنیامینه !یعنی چکارم داره الان ؟؟
_ الو سلام بنیامین جان .
_ سلام . چی شد یه جانی هم به ما گفتی ؟
_ خب حالا مزه نریز کار دارم . بگو چکار داشتی ؟
_ به به چه کاری که از ماهم مهم تره ؟
_ خفه شو باوا . تو کی باشی ک مهمم باشی ؟ میخوام برم موهامو درست کنم .
_ بی ادب . نشونت میدم حالا .. هیچی میخواستم بگم فردا بریم یه سری باهم بیرون خرید .
دلم خعلیییی هوس خرید کرده بود . برا همین با هیجان گفتم : اععع واقعاااا ؟؟؟ کی کجا ؟؟؟؟
یه خنده ای کرد و گفت : شنیده بودم خانوما عاشق خریدن ولی باور نمیکردم در این حد . هیچی دیگ میریم ویترین درمانی .
_ اخجوووون . کی میای دنبالم ؟
_ پررو خانومی هستی تو . برا ساعت ۴ و نیم حاضر باش . دم در کوچتون . اوکی ؟
با جیغ داد زدم : اوووکیییی و بدون خدافظی گوشیو قطع کردم. مامانم با تعجب اومد درو باز کرد و اومد تو اتاقم _ واااا چته دختر جون ؟؟؟ چرا داد میزنی ؟؟ سرم رف ...
_ مامان من ک تا الان خواب بودم . چجوری سرت رف ؟؟
_ اهان پس لابد من حموم بودم زده بودم زیر اواز ؟؟
دیگ جوابی نداشتم بدم . ماشالا همیشه به مامانم کم میارم . ای قربونت برم من مامان . همینجوری با لبخند بحثو عوض کردم _ اها راستی بنی زنگ زدگف فردا ساعت چار و نیم میریم بیرون...
حدود چند روزی از ماجرای اونروز میگذره . عرفان هنوز کار خاصی نکرده . بهتر . دیگ ازش متنفرم . رابطم با بهدخت اینا خیلی خیلی خیلیییی صمیمی شده . مهیار یه جور خاصی بام رفتار میکنه . نمیدونم شاید عاشق شده شایدم از دس من ناراحته .
وا برای چی از دست من ؟
ذهنم : نمیگی اینقد به مهیار محل نمیدی میری با بنیامین میگردی ناراحت نمیشه ؟
وا چرا ناراحت شه ؟ خو منم دل دارم .
ذهنم : باش بابا تو خوبی .
اره خودمم میدونم خیلی خوبم .
ذهنم : خدا اعتماد به سقفو از خیلیا نگیر بهش خیلی احتیاج دارن .
اره خدایا خیلی احتیاج دارن 👊 😔 😄
بحثمو با ذهنم تموم کردم و نشستم رو تختم . سعی کردم یه چن دیقه ای بخوابم . خیلی وقت بود یه ارامش اینجوری نداشتم .
چشامو باز کردم و ساعتم رو دیدم. جاااان؟؟؟؟ ساعت چنده ؟؟؟ ۷؟؟؟؟ یعنی من سه ساعت خوابیدم؟؟؟؟ یا خداااا .
سریع پریدم تو حموم اتاقم و حدود خیلی دیقه تو حموم بودم ( نمیدونم چن دیقه بود خو 😄 😔 ) یعنی بیشترش که داشتم اهنگ میخوندم و فکر میکردم 😄 .اومدم بیرون و حوله صورتیمو پوشیدم . خب دیگ خشک شدم برم لباسمو بپوشم دیگ . یه لباس صورتی خوشگل ک روش یه خرگوش کیوت پشمالو داشت پوشیدم . روی شلوارش هم یه خرگوش کوچولو داشت . رفتم و زود اتوی مو و سشوارمو از تو کمدم در اوردم و گذاشتم روی میزم و شروع کردم به خشک کردن موهام . حدود ۱۵ دیقه ای درگیر موهام بودم که گوشیم زنگ خورد . یعنی کیه ؟ با یه پرش پریدم رو تخت تا گوشیو بردارم . اع اینکه بنیامینه !یعنی چکارم داره الان ؟؟
_ الو سلام بنیامین جان .
_ سلام . چی شد یه جانی هم به ما گفتی ؟
_ خب حالا مزه نریز کار دارم . بگو چکار داشتی ؟
_ به به چه کاری که از ماهم مهم تره ؟
_ خفه شو باوا . تو کی باشی ک مهمم باشی ؟ میخوام برم موهامو درست کنم .
_ بی ادب . نشونت میدم حالا .. هیچی میخواستم بگم فردا بریم یه سری باهم بیرون خرید .
دلم خعلیییی هوس خرید کرده بود . برا همین با هیجان گفتم : اععع واقعاااا ؟؟؟ کی کجا ؟؟؟؟
یه خنده ای کرد و گفت : شنیده بودم خانوما عاشق خریدن ولی باور نمیکردم در این حد . هیچی دیگ میریم ویترین درمانی .
_ اخجوووون . کی میای دنبالم ؟
_ پررو خانومی هستی تو . برا ساعت ۴ و نیم حاضر باش . دم در کوچتون . اوکی ؟
با جیغ داد زدم : اوووکیییی و بدون خدافظی گوشیو قطع کردم. مامانم با تعجب اومد درو باز کرد و اومد تو اتاقم _ واااا چته دختر جون ؟؟؟ چرا داد میزنی ؟؟ سرم رف ...
_ مامان من ک تا الان خواب بودم . چجوری سرت رف ؟؟
_ اهان پس لابد من حموم بودم زده بودم زیر اواز ؟؟
دیگ جوابی نداشتم بدم . ماشالا همیشه به مامانم کم میارم . ای قربونت برم من مامان . همینجوری با لبخند بحثو عوض کردم _ اها راستی بنی زنگ زدگف فردا ساعت چار و نیم میریم بیرون...
۱۴۲.۵k
۰۸ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.